تکپارتی نامجون
هانا ویو:
های من جانگ هانام و یه ماهه که تو کمپانی هایب به عنوان بادیگارد نامجون استخدام شدم راستش اولش خیلیا مسخره ام میکردن چون یه دخترم ولی خب من بهشون اهمیتی نمیدم امروز روز کنسرت بی تی اسه و بخاطر اینکه نامجون و تهدید به مرگ کردن باید خیلی مراقب باشیم هممون روی بک استیج بودیم و من اماده هرگونه فداکاری راستش اره من عاشق نامجون بودم و حاضر بودم جونم و براش فدا کنم کنسرت شروع شد و اعضا رفتن رو استیج
از زبون نامجون:
راستش یک ماهه که کمپانی هانا رو استخدام کرده و من تو این یکماه واقن عاشقش شده بودم عاشق همه چیه استایلش اخلاقش رفتارش اون واقعا بی نقص بود امروز کنسرت داشتیم و بخاطر اون تهدیدا کلی بادیگارد روی بک استیج بودن و منم نگران هانا بودم راستش امروز واقعا حس بدی داشتم رفتیم رو استیج و شروع کردیم به اهنگ خوندن
هانا ویو:
داشتیم به اجراشون نگاه میکردیم که یه مردی توجهمو جلب کرد اون وسطا نشسته بود و یه تفنگ دستش بود میدونستم میخاد چیکار کنه پس با سرعت دویدم و اسم نامجون و صدا کردم محکم بغلش کردمو طوری ایستادم که پشتم به جمعیت بود داغی جسمی استوانه ای رو تو بدنم حس کردم درسته تیر خورده بود به من خیلی خوشحال بودم حالا میتونستم از این زندگی کوفتی نجات پیدا کنم و زندگیمو فدای عشقم کنم
پاهای دختر از شدت درد شل شد و روی زمین افتاد نامجون جسم بی جون دختر رو محکم در اغوش گرفت و با چشم های از اشک خیس شده اش و صدای گرفته دم گوشش زمزمه کرد دوست دارم...
کسی که درخواست دادی با توعم
میدونم اون چیزی که میخاستی نشد ولی خب همینقدر از دستم برمیاد😬💔
های من جانگ هانام و یه ماهه که تو کمپانی هایب به عنوان بادیگارد نامجون استخدام شدم راستش اولش خیلیا مسخره ام میکردن چون یه دخترم ولی خب من بهشون اهمیتی نمیدم امروز روز کنسرت بی تی اسه و بخاطر اینکه نامجون و تهدید به مرگ کردن باید خیلی مراقب باشیم هممون روی بک استیج بودیم و من اماده هرگونه فداکاری راستش اره من عاشق نامجون بودم و حاضر بودم جونم و براش فدا کنم کنسرت شروع شد و اعضا رفتن رو استیج
از زبون نامجون:
راستش یک ماهه که کمپانی هانا رو استخدام کرده و من تو این یکماه واقن عاشقش شده بودم عاشق همه چیه استایلش اخلاقش رفتارش اون واقعا بی نقص بود امروز کنسرت داشتیم و بخاطر اون تهدیدا کلی بادیگارد روی بک استیج بودن و منم نگران هانا بودم راستش امروز واقعا حس بدی داشتم رفتیم رو استیج و شروع کردیم به اهنگ خوندن
هانا ویو:
داشتیم به اجراشون نگاه میکردیم که یه مردی توجهمو جلب کرد اون وسطا نشسته بود و یه تفنگ دستش بود میدونستم میخاد چیکار کنه پس با سرعت دویدم و اسم نامجون و صدا کردم محکم بغلش کردمو طوری ایستادم که پشتم به جمعیت بود داغی جسمی استوانه ای رو تو بدنم حس کردم درسته تیر خورده بود به من خیلی خوشحال بودم حالا میتونستم از این زندگی کوفتی نجات پیدا کنم و زندگیمو فدای عشقم کنم
پاهای دختر از شدت درد شل شد و روی زمین افتاد نامجون جسم بی جون دختر رو محکم در اغوش گرفت و با چشم های از اشک خیس شده اش و صدای گرفته دم گوشش زمزمه کرد دوست دارم...
کسی که درخواست دادی با توعم
میدونم اون چیزی که میخاستی نشد ولی خب همینقدر از دستم برمیاد😬💔
۱۱.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.