هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۲۰
جیمین برگشت سمت یونا
=نمیخوای بگی ؟
+ چیو ؟
=جواب سوالم رو نمیخوا بگی ؟
+ هنوز نه
=باشه هر موقع اماده بودی بهم بگو من همیشه منتظر میمونم
با شنیدن همیشه یونا به فکر فرو رفت یعنی اون قرار بود تا اخر عمرش کنار این هفت تا پسر باشه البته باید از خداش باشه هااا با این فکر لبخندی زد توی این یک هفته خوشحال بود هیچ استرس و ناامنی حس نمیکرد و هیچ زجری هم نمیکشید فقط خوشحالی بود این ادما به خصوص جیمین خیلی بهتر از فرانک و اون .....زن بودن لبخند غمگینی زد و گردنبند تو دستشو فشرد و چشماش رو بست
+شب خوش بابایی
جیمین با تعجب سمت یونا برگشت اون الان جیمین رو با اسم "بابایی" خطاب کرد لبخند دلنشینی زد و چشماش رو بست اما .......تو فکر بود چرا یونا نمیخواد بهش رازشو بگه ... بهش اعتماد نداره ؟ .....ازش میترسه ؟ همین طور که کلی سوال داشت به خواب رفت
صبح *
$جیمین جیمین بلند شووووو
با صدای کوک و تکون هایی که داده میشد بهش باعث شد چشماش باز شه نشست
=چیشده کوک ؟ چرا انقدر سر و صدا میکنی ؟
$از پایین صدا تفنگ شنیدم و جیغ
جیمین سریع سرش رو سمت یونا برگردوند و با دیدن اینکه خوابه و اینجاست نفس عمیق کشید سمت کوک برگشت و بلند شد و سمت در رفت و از پله ها پایین رفت هر چقدر پله ها رو پایین تر میرفت صداهایی میشنید
☆چرا کشتیش؟........
پارت ۲۰
جیمین برگشت سمت یونا
=نمیخوای بگی ؟
+ چیو ؟
=جواب سوالم رو نمیخوا بگی ؟
+ هنوز نه
=باشه هر موقع اماده بودی بهم بگو من همیشه منتظر میمونم
با شنیدن همیشه یونا به فکر فرو رفت یعنی اون قرار بود تا اخر عمرش کنار این هفت تا پسر باشه البته باید از خداش باشه هااا با این فکر لبخندی زد توی این یک هفته خوشحال بود هیچ استرس و ناامنی حس نمیکرد و هیچ زجری هم نمیکشید فقط خوشحالی بود این ادما به خصوص جیمین خیلی بهتر از فرانک و اون .....زن بودن لبخند غمگینی زد و گردنبند تو دستشو فشرد و چشماش رو بست
+شب خوش بابایی
جیمین با تعجب سمت یونا برگشت اون الان جیمین رو با اسم "بابایی" خطاب کرد لبخند دلنشینی زد و چشماش رو بست اما .......تو فکر بود چرا یونا نمیخواد بهش رازشو بگه ... بهش اعتماد نداره ؟ .....ازش میترسه ؟ همین طور که کلی سوال داشت به خواب رفت
صبح *
$جیمین جیمین بلند شووووو
با صدای کوک و تکون هایی که داده میشد بهش باعث شد چشماش باز شه نشست
=چیشده کوک ؟ چرا انقدر سر و صدا میکنی ؟
$از پایین صدا تفنگ شنیدم و جیغ
جیمین سریع سرش رو سمت یونا برگردوند و با دیدن اینکه خوابه و اینجاست نفس عمیق کشید سمت کوک برگشت و بلند شد و سمت در رفت و از پله ها پایین رفت هر چقدر پله ها رو پایین تر میرفت صداهایی میشنید
☆چرا کشتیش؟........
۱۰.۷k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.