My amazing moon🌙🐾💕 p⁴²
کوک « مادر لطفا بهم اعتماد کنید....مطمئن باشید به شما و ملکه جوان ثابت میکنم....
راوی « بعد از این حرف کوک بدون اینکه منتظر جوابی از مادرش باشه با تعظیم کوتاهی اقامتگاه رو ترک کرد....
شاید حق با جونگکوک بود و اون نقشه ای داشت و حواسش به همه چی بود، شایدم حق با ملکه و لونا بود...هرچی بود این پایان داستان نبود....
[1سال بعد]
راوی « ۲ سال گذشت....با تموم خوبیا و بدیاش...که البته بدیاش بیشتر بود...تو این دوسال اتفاقای زیاذی افتاد مثل خلع شدن لونا از مقام ملکیت و جانشین، شدن بورا به جاش...
عجیب بود ولی اینا هیچ وقت بی برنامه نبودـ.. برخلاف انتظار هرخواننده این داستان لونا اصلا ناراحت نبود بلکه از همه چیز خبر داشت....
فلش بک ۵ ماه پیش//
کوک « حق با لونا و مادرم بود...از چند تا نگهبان های جاسوس پرس و جو کردم و آخر محور هرکدوم رسید به وزیر جناح جنوب، لی ختم میشد!
لونا « در حال مطالعه بودم که امپراطور بدون اطلاع سویی وارد شد...
به سرعت پاشدم و تعظیمی کردم... سرورم چی باعث شده اینجا...
راوی « حرفش با بغل کردنش توسط کسی قطع شد...
کوک « تا برای اولین بار بغلش کردم فهمیدم اون انسان نیست...مثل یه گل خوشبو و مثل یه قو نرم بود....چرا باهاش این رفتارو كردم...دلم از همه جا پر بود...از خائنایی م ازچشمام بیشتر اعتماد داشتم...بی اعتمادیم نسبت به لونا...همش یه بغض بود ک با بغل این فرشته تونستم بشکنمش...
.
لونا « سرورم چیزی باعث شده بیاین اینجا؟
کوک « ملکه ی من....من واقعا متاسفم...
لونا « عالیجناب....
کوک « حق با تو بود...
راوی « بعد از این حرف کوک بدون اینکه منتظر جوابی از مادرش باشه با تعظیم کوتاهی اقامتگاه رو ترک کرد....
شاید حق با جونگکوک بود و اون نقشه ای داشت و حواسش به همه چی بود، شایدم حق با ملکه و لونا بود...هرچی بود این پایان داستان نبود....
[1سال بعد]
راوی « ۲ سال گذشت....با تموم خوبیا و بدیاش...که البته بدیاش بیشتر بود...تو این دوسال اتفاقای زیاذی افتاد مثل خلع شدن لونا از مقام ملکیت و جانشین، شدن بورا به جاش...
عجیب بود ولی اینا هیچ وقت بی برنامه نبودـ.. برخلاف انتظار هرخواننده این داستان لونا اصلا ناراحت نبود بلکه از همه چیز خبر داشت....
فلش بک ۵ ماه پیش//
کوک « حق با لونا و مادرم بود...از چند تا نگهبان های جاسوس پرس و جو کردم و آخر محور هرکدوم رسید به وزیر جناح جنوب، لی ختم میشد!
لونا « در حال مطالعه بودم که امپراطور بدون اطلاع سویی وارد شد...
به سرعت پاشدم و تعظیمی کردم... سرورم چی باعث شده اینجا...
راوی « حرفش با بغل کردنش توسط کسی قطع شد...
کوک « تا برای اولین بار بغلش کردم فهمیدم اون انسان نیست...مثل یه گل خوشبو و مثل یه قو نرم بود....چرا باهاش این رفتارو كردم...دلم از همه جا پر بود...از خائنایی م ازچشمام بیشتر اعتماد داشتم...بی اعتمادیم نسبت به لونا...همش یه بغض بود ک با بغل این فرشته تونستم بشکنمش...
.
لونا « سرورم چیزی باعث شده بیاین اینجا؟
کوک « ملکه ی من....من واقعا متاسفم...
لونا « عالیجناب....
کوک « حق با تو بود...
۳۸.۱k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.