قانون عشق p13
گفت : اشکال نداره با کرم کبودی هارو میپوشونم
این بخش در کامنت
(میون سو)
صبح که بیدار شدم حس بدی داشتم ...هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی کارم به هتل بکشه
گوشیمو که نگاه کردم جونگ کوک پول رو واریز کرده بود .......خود هتل صبونه و ناهار رو میداد ولی شام با خود مسافرا بود صبحونه رو خوردم و رفتم بانک
تمام پول های باقی مانده از ضرر های شرکت ها رو پرداخت کردم دیگه تموم شدن
فقط یه مقدار خیلی کمی پول برام مونده بود تازه اونم باقی مونده ی فروش طلاهام بود
رفتم دنبال خونه بعد چند ساعت گشتن تونستم یه سوییت مبله کوچیک و اندازه پولم پیدا کنم
توان خریدش رو نداشتم و فقط اجاره کردم
هتل رو تسویه کردم و رفتم همون خونه
چون خونه مبله بود و خودش وسایل داشت مقدار زیادی از پولم رفت
باید برم دنبال کار ......بیخیال ناهار شدم و به جاهایی که آگهی استخدام زده بودن سر زدم
سه روز گذشت
به چند جا سر زدم ولی نشد ..... یکی مرد میخواست یکی مجرد ،یکی که اصلا شبانه روزی بود
به آخرین جا هم سر زدم یه مغازه لباس فروشی مردونه بود نوشته بود به یه فروشنده زن نیاز دارن
وارد شدم و سلام کردم : ببخشید برای آگهی ای که دادین مزاحم شدم
یه پسر حدودا ۲۸ ۲۹ ساله بود سر تا پام رو نگاه کرد : مجردی؟
چون یجا گفتم جدا از شوهرم زندگی میکنم و قبولم نکردن اینبار گفتم: اره
اروم دستمو بردم پشتم و حلقه ازدواجمو گذاشتم تو جیب پشتیه شلوارم
پسر: چند سالته ؟..اسمت چیه ..سابقه کار داری؟
این بخش در کامنت
(میون سو)
صبح که بیدار شدم حس بدی داشتم ...هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی کارم به هتل بکشه
گوشیمو که نگاه کردم جونگ کوک پول رو واریز کرده بود .......خود هتل صبونه و ناهار رو میداد ولی شام با خود مسافرا بود صبحونه رو خوردم و رفتم بانک
تمام پول های باقی مانده از ضرر های شرکت ها رو پرداخت کردم دیگه تموم شدن
فقط یه مقدار خیلی کمی پول برام مونده بود تازه اونم باقی مونده ی فروش طلاهام بود
رفتم دنبال خونه بعد چند ساعت گشتن تونستم یه سوییت مبله کوچیک و اندازه پولم پیدا کنم
توان خریدش رو نداشتم و فقط اجاره کردم
هتل رو تسویه کردم و رفتم همون خونه
چون خونه مبله بود و خودش وسایل داشت مقدار زیادی از پولم رفت
باید برم دنبال کار ......بیخیال ناهار شدم و به جاهایی که آگهی استخدام زده بودن سر زدم
سه روز گذشت
به چند جا سر زدم ولی نشد ..... یکی مرد میخواست یکی مجرد ،یکی که اصلا شبانه روزی بود
به آخرین جا هم سر زدم یه مغازه لباس فروشی مردونه بود نوشته بود به یه فروشنده زن نیاز دارن
وارد شدم و سلام کردم : ببخشید برای آگهی ای که دادین مزاحم شدم
یه پسر حدودا ۲۸ ۲۹ ساله بود سر تا پام رو نگاه کرد : مجردی؟
چون یجا گفتم جدا از شوهرم زندگی میکنم و قبولم نکردن اینبار گفتم: اره
اروم دستمو بردم پشتم و حلقه ازدواجمو گذاشتم تو جیب پشتیه شلوارم
پسر: چند سالته ؟..اسمت چیه ..سابقه کار داری؟
۳۶.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.