حسادت میکنم ...
حسادت میکنم ...
به ساعت مچی ات !
که دستانت را میفشارد!
به پیراهنت!
که تو را در آغوش می گیرد...
به عینکِ نزدیک بینت
که به چشمانت خیره شده...
و نمیگذارد
مژه هایت را بشمارم، که خوابم ببرد!
من حسادت میکنم
به هرچیزی که یک لحظه
تو را
داشته باشد!
صبح ها
وقتی پرده های خانه را کنار میزنی
وقتی دستانت را روی طاقچه میگذاری
و نیم خیز
به آسمان خیره میشوی
من
چقدر دلم میخواهد
پنجره ی اتاقت باشم...!
به ساعت مچی ات !
که دستانت را میفشارد!
به پیراهنت!
که تو را در آغوش می گیرد...
به عینکِ نزدیک بینت
که به چشمانت خیره شده...
و نمیگذارد
مژه هایت را بشمارم، که خوابم ببرد!
من حسادت میکنم
به هرچیزی که یک لحظه
تو را
داشته باشد!
صبح ها
وقتی پرده های خانه را کنار میزنی
وقتی دستانت را روی طاقچه میگذاری
و نیم خیز
به آسمان خیره میشوی
من
چقدر دلم میخواهد
پنجره ی اتاقت باشم...!
۷.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳