تزویر
دارم نگاهت می کنم تا چشم و دل سیرت شوم
جان و جوانی ام گرفتی تا که من پیرت شوم
اینگونه با احساسِ من هر لحظه بازی می کنی
من اهلِ بازی نیستم شاید زمین گیرت شوم
من را به تنها بودنم هر شب ندامت می کنی
شمشیر از رو بسته ای قربانِ شمشیرت شوم
از عشق می گریم بدان از عشق می خندم بدان
تزویرِ زیر و رویِ من، تسلیمِ تزویرت شوم؟
بعدت ببین تنها شدم با غصه هم خو گشته ام
برهم زدی تنهاییِ من را که درگیرت شوم
حسین حیدری"رهگذر"
مجموعه شعر از گور برگشته
۱۴۰۱/۴/۲
جان و جوانی ام گرفتی تا که من پیرت شوم
اینگونه با احساسِ من هر لحظه بازی می کنی
من اهلِ بازی نیستم شاید زمین گیرت شوم
من را به تنها بودنم هر شب ندامت می کنی
شمشیر از رو بسته ای قربانِ شمشیرت شوم
از عشق می گریم بدان از عشق می خندم بدان
تزویرِ زیر و رویِ من، تسلیمِ تزویرت شوم؟
بعدت ببین تنها شدم با غصه هم خو گشته ام
برهم زدی تنهاییِ من را که درگیرت شوم
حسین حیدری"رهگذر"
مجموعه شعر از گور برگشته
۱۴۰۱/۴/۲
۶.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.