فصل دوم: پارت ۸
…
تهیونگ: گند زدی!...گندددددد...
ا.ت: گند رو دکترا به قیافه ی دوست دختر شما زدن!
نیشخند هیستریکی زد و گفت:
تهیونگ: خب؟...حسودیت شد؟...البته حق هم داری...اون خیلی خوشگله.
نفس حرصی بیرون داد و دستش رو مشت کرد و گفت:
ا.ت: والا اگه منم لبامو عین منقار اردک بزرگ کنم...دماغمو عمل کنم...موهامو بلوند کنم...بوتاکس کنم...یا صورتمو سوراخ کنم به زور از توش نگین رد کنم خب معلومه که شبیه اورانگوتان...نه ببخشید شبیه دوست دختر شما میشم!...تازه چند تاشم فاکتور گرفتم!
تهیونگ: در هر صورت تو حق نداشتی قهوه ی داغ رو خالی کنی روش!
ا.ت: بازم اینکارو میکنم!
تهیونگ: بیخود میکنی!
ا.ت: چیشد؟...غیرتی شدید؟...اما خب مهم نیست چون من کاره خودم رو میکنم!
صداش بالا رفت:
تهیونگ: اینجا من تصمیم میگیرم کی چیکار کنه کی چیکار نکنه کی کجا بره کی کجا بیاد...شیر فهم شد؟!
ا.ت: باشه آقای عزیز...تو رئیسی...اما مسئولیت اون تف هایی که من توی قهوه هاش میریختم هم تو گردن میگیری؟!
یه لحظه چشماش گرد شد:
تهیونگ: تو توی قهوه ها تف میریختی؟
ا.ت: اره!
تهیونگ: یعنی این همه مدت داشتم قهوه ی تفی میخوردم؟!
ا.ت: نه!
تهیونگ: ولی خودت گفتی که...
ا.ت: گفتم توی قهوه ی اونایی که ازشون خوشم نمیاد از اونایی که تحمل دیدنشون رو ندارم از اونایی که....
خیره خیره نگاش کردم...
توی چشماش یه خنده ی عجیب و عمیق بود...انگار داشت به تفریح مورد علاقش نگاه میکرد...
میخواست چیرو اعتراف کنم؟!
ضعف و عشقم نسبت بهش رو؟
مرتیکه آشغال ولش کنی الان از خنده میپاچه به در و دیوار!
شیطونه میگه برو یکی بخوابون توی دهنش تا دیگه اینجوری نگات نکنه!
ا.ت: برو یه زنگ به این کامیل بزن...بهش بگو بیاد...حوصله ندارم این خانم هم بشینه سه ساعت واسمون ناز کنه!
تهیونگ: انگاری یادت رفته با دختره چیکار کردی.
ا.ت: نه خیر یادم نرفته!...اما تو که بهش زنگ بزنی یه دوتا قربونش برم بگی...سریع خر میشه با کله میاد پیشت...صد درصد تضمینی!
دهنش از این حجم پررویی دخترک باز ماند:
تهیونگ: تو دیگه چجور آدمی هستی...بابا قهوه ی داغ رو خالی کردی روی صورت دختره بعد میگی حوصله ناز کردن ندارم؟!
ا.ت: اگه انقدر برات عشوه خرکی نمیومد الان صورتش سالم سالم بود!
تهیونگ: خدای من!
ا.ت: تهیونگ واقعاً حوصله پند و اندرز های تورو ندارم...سریع یه زنگ بهش بزن بگو بیاد.
تهیونگ: نمیاد...مطمئنم!
ا.ت: ببین هر چقدر هم رو مخ باشه...مطمئنم که از سود میلیون دلاری نمیگذره واسه ی اینکه من قهوه ی داغ رو خالی کردم روش!
تهیونگ: باشه حالا برو...ببینم چیکار میتونم انجام بدم.
ا.ت: بهم خبر بده.
با اینکه توی پست قبلی اصلأ برام کامنت نزاشتید ولی بازم پارت رو گذاشتم.
تهیونگ: گند زدی!...گندددددد...
ا.ت: گند رو دکترا به قیافه ی دوست دختر شما زدن!
نیشخند هیستریکی زد و گفت:
تهیونگ: خب؟...حسودیت شد؟...البته حق هم داری...اون خیلی خوشگله.
نفس حرصی بیرون داد و دستش رو مشت کرد و گفت:
ا.ت: والا اگه منم لبامو عین منقار اردک بزرگ کنم...دماغمو عمل کنم...موهامو بلوند کنم...بوتاکس کنم...یا صورتمو سوراخ کنم به زور از توش نگین رد کنم خب معلومه که شبیه اورانگوتان...نه ببخشید شبیه دوست دختر شما میشم!...تازه چند تاشم فاکتور گرفتم!
تهیونگ: در هر صورت تو حق نداشتی قهوه ی داغ رو خالی کنی روش!
ا.ت: بازم اینکارو میکنم!
تهیونگ: بیخود میکنی!
ا.ت: چیشد؟...غیرتی شدید؟...اما خب مهم نیست چون من کاره خودم رو میکنم!
صداش بالا رفت:
تهیونگ: اینجا من تصمیم میگیرم کی چیکار کنه کی چیکار نکنه کی کجا بره کی کجا بیاد...شیر فهم شد؟!
ا.ت: باشه آقای عزیز...تو رئیسی...اما مسئولیت اون تف هایی که من توی قهوه هاش میریختم هم تو گردن میگیری؟!
یه لحظه چشماش گرد شد:
تهیونگ: تو توی قهوه ها تف میریختی؟
ا.ت: اره!
تهیونگ: یعنی این همه مدت داشتم قهوه ی تفی میخوردم؟!
ا.ت: نه!
تهیونگ: ولی خودت گفتی که...
ا.ت: گفتم توی قهوه ی اونایی که ازشون خوشم نمیاد از اونایی که تحمل دیدنشون رو ندارم از اونایی که....
خیره خیره نگاش کردم...
توی چشماش یه خنده ی عجیب و عمیق بود...انگار داشت به تفریح مورد علاقش نگاه میکرد...
میخواست چیرو اعتراف کنم؟!
ضعف و عشقم نسبت بهش رو؟
مرتیکه آشغال ولش کنی الان از خنده میپاچه به در و دیوار!
شیطونه میگه برو یکی بخوابون توی دهنش تا دیگه اینجوری نگات نکنه!
ا.ت: برو یه زنگ به این کامیل بزن...بهش بگو بیاد...حوصله ندارم این خانم هم بشینه سه ساعت واسمون ناز کنه!
تهیونگ: انگاری یادت رفته با دختره چیکار کردی.
ا.ت: نه خیر یادم نرفته!...اما تو که بهش زنگ بزنی یه دوتا قربونش برم بگی...سریع خر میشه با کله میاد پیشت...صد درصد تضمینی!
دهنش از این حجم پررویی دخترک باز ماند:
تهیونگ: تو دیگه چجور آدمی هستی...بابا قهوه ی داغ رو خالی کردی روی صورت دختره بعد میگی حوصله ناز کردن ندارم؟!
ا.ت: اگه انقدر برات عشوه خرکی نمیومد الان صورتش سالم سالم بود!
تهیونگ: خدای من!
ا.ت: تهیونگ واقعاً حوصله پند و اندرز های تورو ندارم...سریع یه زنگ بهش بزن بگو بیاد.
تهیونگ: نمیاد...مطمئنم!
ا.ت: ببین هر چقدر هم رو مخ باشه...مطمئنم که از سود میلیون دلاری نمیگذره واسه ی اینکه من قهوه ی داغ رو خالی کردم روش!
تهیونگ: باشه حالا برو...ببینم چیکار میتونم انجام بدم.
ا.ت: بهم خبر بده.
با اینکه توی پست قبلی اصلأ برام کامنت نزاشتید ولی بازم پارت رو گذاشتم.
۹.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.