جنبش دست سیاه(قسمت سوم)
اسکار = بفرمایین خانوم، اینم داروهاتون
خانوم = ممنون بچه، ولی من تنها بیمار و تنها فقیر شهر نیستم، بقیهرو چیکار میکنی؟
اسکار = برای بقیهشونم یه فکری میکنم، آره
مادربزرگ(من) = اسکار برگشت خونه و حسابی درمورد این موضوع فکر کرد...
که چیکار کنیم مردم فقیر نباشن.
ناگهان فکری به سرش زد، این فکر آغاز یه جنبش بود، آغاز یه جنگ برای عدالت، آغاز یه حرکت اعتراضآمیز برعلیه سرمایهدارایی که فقر مردم خوشحالشون میکرد.
اسکار = بابا،
اندی= بله؟
اسکار = من میرم بیرون
اندی= باشه، برای شام حتماً برگرد خونه
اسکار = حتماً
اسکار = هی هی توماس، بیا اینجا کارت دارم
توماس = بله اسکار؟
اسکار = میخوام یه کار بزرگ انجام بدم میتونی کمکم کنی؟
توماس= حتماً
اسکار = پس دنبالم بیا.
مادربزرگ(من) = اسکار و توماس رفتن به یه زیرزمین مخفی و تاریک که کسی اونجارو ندیده بود و نمیشناخت.
توماس = قراره اینجا چیکار کنیم؟
اسکار = قراره یه جنبش بزرگ راه بندازیم
توماس = منو قاطی این کارای سیاسی نکن، من نمیتونم با امپراطوری بریتانیای کبیر که خورشید هرگز درآن غروب نمیکند، بجنگم
اسکار = این شعار رو ولشکن، قرار نیس با امپراطور و اینا بجنگی، قراره به فقیرای شهرت کمک کنی
توماس = خوب اینو از اول بگو 😅 حالا باید چیکار کنیم؟
اسکار = میریم و از مغازهها تا جاییکه میتونیم نون و شیر و دارو میخریم و تو اون جعبهها (اشاره به جعبههای کنار دیوار) میذاریم و بین فقرا تقسیم میکنیم..
توماس = فک نمیکنی یکم پولمون کمه؟
اسکار = فکر اونجاشم کردم😁، فردا با همکلاسیهام صحبت میکنم و اونارو به جنبش دعوت میکنم
توماس = عجب...!
اسکار= فردا تو زودتر بیا و اینجاهارو یکم مرتب کن تا من ارتش دست سیاه رو بیارم😂
توماس = دست سیاه؟
اسکار = اسم گروهمونه دیگه
توماس = فکر همهجارو کردیا، به مغزت فشار میاد اینقد فکر میکنی
اسکار = نترس، من مغزم قویه، حالا بیا برگردیم
توماس = راستی چرا اسم جنبشرو گذاشتی دست سیاه؟
اسکار = این یه نماد اعتراضیه، به عشق همهی کارگرایی که از صبح تا شب تو کارخونههستن و دست و صورتشون از شدت دود و روغن سوخته سیاه میشه، و اینکه مُرَکَّب تهیه میکنیم و اعضای گروه باید یهدستشون رو با مرکب سیاه کنن تا دست سیاه واقعی بشه
توماس = رو سرم شاخ نمیبینی اسکار😧؟
اسکار = نه، همهچی تحت کنترله
توماس = خداروشکر
خانوم = ممنون بچه، ولی من تنها بیمار و تنها فقیر شهر نیستم، بقیهرو چیکار میکنی؟
اسکار = برای بقیهشونم یه فکری میکنم، آره
مادربزرگ(من) = اسکار برگشت خونه و حسابی درمورد این موضوع فکر کرد...
که چیکار کنیم مردم فقیر نباشن.
ناگهان فکری به سرش زد، این فکر آغاز یه جنبش بود، آغاز یه جنگ برای عدالت، آغاز یه حرکت اعتراضآمیز برعلیه سرمایهدارایی که فقر مردم خوشحالشون میکرد.
اسکار = بابا،
اندی= بله؟
اسکار = من میرم بیرون
اندی= باشه، برای شام حتماً برگرد خونه
اسکار = حتماً
اسکار = هی هی توماس، بیا اینجا کارت دارم
توماس = بله اسکار؟
اسکار = میخوام یه کار بزرگ انجام بدم میتونی کمکم کنی؟
توماس= حتماً
اسکار = پس دنبالم بیا.
مادربزرگ(من) = اسکار و توماس رفتن به یه زیرزمین مخفی و تاریک که کسی اونجارو ندیده بود و نمیشناخت.
توماس = قراره اینجا چیکار کنیم؟
اسکار = قراره یه جنبش بزرگ راه بندازیم
توماس = منو قاطی این کارای سیاسی نکن، من نمیتونم با امپراطوری بریتانیای کبیر که خورشید هرگز درآن غروب نمیکند، بجنگم
اسکار = این شعار رو ولشکن، قرار نیس با امپراطور و اینا بجنگی، قراره به فقیرای شهرت کمک کنی
توماس = خوب اینو از اول بگو 😅 حالا باید چیکار کنیم؟
اسکار = میریم و از مغازهها تا جاییکه میتونیم نون و شیر و دارو میخریم و تو اون جعبهها (اشاره به جعبههای کنار دیوار) میذاریم و بین فقرا تقسیم میکنیم..
توماس = فک نمیکنی یکم پولمون کمه؟
اسکار = فکر اونجاشم کردم😁، فردا با همکلاسیهام صحبت میکنم و اونارو به جنبش دعوت میکنم
توماس = عجب...!
اسکار= فردا تو زودتر بیا و اینجاهارو یکم مرتب کن تا من ارتش دست سیاه رو بیارم😂
توماس = دست سیاه؟
اسکار = اسم گروهمونه دیگه
توماس = فکر همهجارو کردیا، به مغزت فشار میاد اینقد فکر میکنی
اسکار = نترس، من مغزم قویه، حالا بیا برگردیم
توماس = راستی چرا اسم جنبشرو گذاشتی دست سیاه؟
اسکار = این یه نماد اعتراضیه، به عشق همهی کارگرایی که از صبح تا شب تو کارخونههستن و دست و صورتشون از شدت دود و روغن سوخته سیاه میشه، و اینکه مُرَکَّب تهیه میکنیم و اعضای گروه باید یهدستشون رو با مرکب سیاه کنن تا دست سیاه واقعی بشه
توماس = رو سرم شاخ نمیبینی اسکار😧؟
اسکار = نه، همهچی تحت کنترله
توماس = خداروشکر
۲۶۸
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.