فیک جونکوک
(درخواستی)
دوستان چون زیاده ادامشو تو پارت بعد میزارم !
ا/ت: کوک یعنی تو تا آخرش کنارم میمونی عاشقمی؟ کوک: اره تا آخرش کنارتم
ا/ ت: قول میدی؟ کوک: آروم سرشو. نوازش کردم گفتم قول میدم!
ا/ ت: خب عشقم من دیگ میرم فردا میبینمت .اروم گونه کوک بوسیدم
کوک: باشه نفسم فعلا بای.
(ویو جونکوک)
سوار ماشین شدم به سمت عمارت رفتم. در عمارت باز شد ماشینمو جلو. در گذاشتم تا خدمتکار واسم پارک کنن.در های بزرگ عمارت باز کردم . مادرم و برادرام تو سالن اصلی نشسته بودن ک مادرم صدام کرد.
مادر جونکوک: جونکوک پسرم!
کوک: بله مامان الان میام
رفتم سمت مادرم روی مبل بزرگ قرمز رنگ نشستم.
مادر جونکوک: کوک خبر داری ک امشب مراسم داریم ؟ کوک: بله خبر دارم مراسم های مزخرف.
مادر جونکوک: مزخرف ؟ پسرم لطفا یکم جدی باش امشب به مناسبت تولد ۲۵ سالگت قراره جشن بگیرم امشب همسرتو انتخاب کنی!
کوک: او مادر من ا/ ت رو دوست دارم اگ اون دعوته ک اون همسر... مادر حرفمو قطع کرد.
مادر کوک: پسرم ا/ ت رو چه به خوانواده بزرگ مافیایی اون به ما نمیخوره امشب همسرت انتخاب میکنیم. فهمیدی؟
کوک: اما من... مادر جونکوک: گفتم ساکت برو و اتاقت ساعت ۸ بیا پسرم ما میدونیم چی واسه تو خوبه!
( ویو کوک)
مراسم شروع شده بود کت شلوار مو پوشیدم از با به عمارت نگاه انداختم عمارت پر شده بود از مرد و زن هایی ک قراره امشب اونا همسر منو انتخاب کنن نفرت انگیزه واقعا.
از پله ها پاین رفتم به مهمونا خوشامد گفتم رفتم سر یه میز لیوان مشروب برداشتم یه قلوپ خوردم ک دیدم یاسنگ داره میاد طرفم اوه یاسنگ همون دختریه ک قراره با زور باهاش ازدواج کنم.
یاسنگ: سلام جونکوک
کوک: سلام یاسنگ ازش فاصله گرفتم رفتم سر یه میز دیگ ک دیدم دوباره امد سمتم
یاسنگ: تو از من فرار میکنی جونکوک؟
کوک: من از کابوسم فرار میکنم!
یاسنگ : من کابوستم؟
کوک: فراموشش کن یاسنگ
ادامش پارت بعد...........
لایک کن❤❤
دوستان چون زیاده ادامشو تو پارت بعد میزارم !
ا/ت: کوک یعنی تو تا آخرش کنارم میمونی عاشقمی؟ کوک: اره تا آخرش کنارتم
ا/ ت: قول میدی؟ کوک: آروم سرشو. نوازش کردم گفتم قول میدم!
ا/ ت: خب عشقم من دیگ میرم فردا میبینمت .اروم گونه کوک بوسیدم
کوک: باشه نفسم فعلا بای.
(ویو جونکوک)
سوار ماشین شدم به سمت عمارت رفتم. در عمارت باز شد ماشینمو جلو. در گذاشتم تا خدمتکار واسم پارک کنن.در های بزرگ عمارت باز کردم . مادرم و برادرام تو سالن اصلی نشسته بودن ک مادرم صدام کرد.
مادر جونکوک: جونکوک پسرم!
کوک: بله مامان الان میام
رفتم سمت مادرم روی مبل بزرگ قرمز رنگ نشستم.
مادر جونکوک: کوک خبر داری ک امشب مراسم داریم ؟ کوک: بله خبر دارم مراسم های مزخرف.
مادر جونکوک: مزخرف ؟ پسرم لطفا یکم جدی باش امشب به مناسبت تولد ۲۵ سالگت قراره جشن بگیرم امشب همسرتو انتخاب کنی!
کوک: او مادر من ا/ ت رو دوست دارم اگ اون دعوته ک اون همسر... مادر حرفمو قطع کرد.
مادر کوک: پسرم ا/ ت رو چه به خوانواده بزرگ مافیایی اون به ما نمیخوره امشب همسرت انتخاب میکنیم. فهمیدی؟
کوک: اما من... مادر جونکوک: گفتم ساکت برو و اتاقت ساعت ۸ بیا پسرم ما میدونیم چی واسه تو خوبه!
( ویو کوک)
مراسم شروع شده بود کت شلوار مو پوشیدم از با به عمارت نگاه انداختم عمارت پر شده بود از مرد و زن هایی ک قراره امشب اونا همسر منو انتخاب کنن نفرت انگیزه واقعا.
از پله ها پاین رفتم به مهمونا خوشامد گفتم رفتم سر یه میز لیوان مشروب برداشتم یه قلوپ خوردم ک دیدم یاسنگ داره میاد طرفم اوه یاسنگ همون دختریه ک قراره با زور باهاش ازدواج کنم.
یاسنگ: سلام جونکوک
کوک: سلام یاسنگ ازش فاصله گرفتم رفتم سر یه میز دیگ ک دیدم دوباره امد سمتم
یاسنگ: تو از من فرار میکنی جونکوک؟
کوک: من از کابوسم فرار میکنم!
یاسنگ : من کابوستم؟
کوک: فراموشش کن یاسنگ
ادامش پارت بعد...........
لایک کن❤❤
۱۸.۸k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.