روزی روزگاری عشق ... part 6 ... فصل 2
بعد از خریدن لوازم نیاز برای خونه
رفتن و سوار ماشین شدن
دختر کوچولو به مامانش که داشت رانندگی میکرد ریز نگاه میکرد
هر چقدر فکر میکرد نمیفهمید چرا باباش باید زن به این کاملی را تنها میزاشت و نمیومد خونه
وقتی رسیدن به سرعت از ماشین پرید پایین
جانگ می : اروم تر میخوری زمین * یکم بلند
لونا : تشم ( چشم )
جانگ می : هوففففف چشمت به درد عمت میخوره
لونا : مامانی
جانگ می : هوم ؟
لونا : من عنه ( عمه ) یا عامو ( عمو ) دالم ؟
جانگ می : عا خب عمه را داری ولی عمو رو نداری
لونا : هوراااااا * خوشحال
با کلی ذوق رفتن داخل خونه
لونا : بابا بژلگگگگگ من عنه دالمممم * بلند و ذوق
باباش : جدی میگی ؟
لونا : آله
جانگ می : خب دیگه گوگولیا من خوابم میاد میرم بخوابم
لونا : باوشه
همین که مامانش رفت توی اتاقش گفت
لونا : بابابژلگ
باباش : هوم ؟
لونا : میگم میشه اینژا بشینم؟
باباش : اوهوم
لونا : میشه توچولویی های مامانمو برام بگی؟
باباش : خب اون با بقیه خیلی فرق داشت ... زود بزرگ شد ... از همون بچگی عاقل بود
لونا : باباییم با مامانی قهله؟
باباش : نه چرا همچین فکری میکنی ؟
لونا : بابایی نمی اد مامانیمو ببینه
باباش: میخوای یه کار کنم اونا باهم آشتی کنن ؟
لونا : اوهوم
باباش: خب ببین باید چند وقتی پیش من بمونی تا مامان بابات باهم آشتی کنن
لونا : گبوله
باباش: باید نقشه بکشم
لونا : به منم میگی ؟
باباش : نه
لونا : باوشه
باباش : می خوای بازی کنیم ؟
لونا : آلههههه * ذوق
...
لایک : ۱۳
کامنت: ۶
رفتن و سوار ماشین شدن
دختر کوچولو به مامانش که داشت رانندگی میکرد ریز نگاه میکرد
هر چقدر فکر میکرد نمیفهمید چرا باباش باید زن به این کاملی را تنها میزاشت و نمیومد خونه
وقتی رسیدن به سرعت از ماشین پرید پایین
جانگ می : اروم تر میخوری زمین * یکم بلند
لونا : تشم ( چشم )
جانگ می : هوففففف چشمت به درد عمت میخوره
لونا : مامانی
جانگ می : هوم ؟
لونا : من عنه ( عمه ) یا عامو ( عمو ) دالم ؟
جانگ می : عا خب عمه را داری ولی عمو رو نداری
لونا : هوراااااا * خوشحال
با کلی ذوق رفتن داخل خونه
لونا : بابا بژلگگگگگ من عنه دالمممم * بلند و ذوق
باباش : جدی میگی ؟
لونا : آله
جانگ می : خب دیگه گوگولیا من خوابم میاد میرم بخوابم
لونا : باوشه
همین که مامانش رفت توی اتاقش گفت
لونا : بابابژلگ
باباش : هوم ؟
لونا : میگم میشه اینژا بشینم؟
باباش : اوهوم
لونا : میشه توچولویی های مامانمو برام بگی؟
باباش : خب اون با بقیه خیلی فرق داشت ... زود بزرگ شد ... از همون بچگی عاقل بود
لونا : باباییم با مامانی قهله؟
باباش : نه چرا همچین فکری میکنی ؟
لونا : بابایی نمی اد مامانیمو ببینه
باباش: میخوای یه کار کنم اونا باهم آشتی کنن ؟
لونا : اوهوم
باباش: خب ببین باید چند وقتی پیش من بمونی تا مامان بابات باهم آشتی کنن
لونا : گبوله
باباش: باید نقشه بکشم
لونا : به منم میگی ؟
باباش : نه
لونا : باوشه
باباش : می خوای بازی کنیم ؟
لونا : آلههههه * ذوق
...
لایک : ۱۳
کامنت: ۶
۷.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.