Part 12
ویو ا.ت :
ریوجین جوابی نداد ، بقیه هم آروم شروع کردن به غذا خوردن .
بعد از چند دقیقه یجی سکوت رو شکست .
^^ نظرتون چیه امروز بریم پیک نیک ؟
+ فکر عالی ایه
_ بریم
@ منم پایه ام
هه این هم با حالت لوس و پرروئی رو به فلیکس گفت .
$ بریم ، خوش میگذره ، مگه نه ددی ؟
فلیکس هم لبخندی زد و اوهومی زیر لب گفت .
+ خب .... ریوج....
* من نمیام
^^+@ چراااا ؟
ریوجین نگاهی به هر سه مون انداخت و ادامه داد .
* نیازی هست که بیام ؟
فلیکس هم کفری شد و در جوابش بدون اینکه نگاهی بهش بندازه گفت .
& میشه انقدر مثل بچه کوچولو ها قهر نکنی ؟ حالم بهم خورد از این لوس بازیات اگر ناراضی ای از وضعیت اتاقت میتونی یه یجی بگی اتاقت رو عوض کنه ، اینجوری انقدر هم مزاحم خوشگذرونی ما نمیشی
هه این زیر لب پوزخندی زد ولی با حرف ریوجین پوزخندش محو شد .
* من قهر نکردم ، لوس بازی هم نکردم ، فقط حقیقت تلخ رو کوبیدم توی ماتحت هردوتون ، اونی که داره حال دیگران رو بهم میزنه تو و دوست دخترتین که هر جا میرین با القاب حال بهم زن همو صدا میزنین . در مورد اتاق هم جالبه بدونی قبل اینکه حتی به ذهنت برسه به یجی گفتم اینکارو بکنه ، دیگه دلم نمیخواد اتاقم کنار یه زوج فاکی باشه .
هممون دوباره سکوت کرده بودیم ، ایندفعه دیگه مثل قبل عصبی نبود و خیلی ریلکس حرفاش رو به زبون میآورد .
بعد از اینکه لقمه آخرش رو خورد با دستمال لب هایش رو پاک کرد و و خواست بلند شه که یجی مچش رو گرفت و محکم نشوندش روی صندلی .
ریوجین با قیافه متعجب به یجی زل زده بود و یجی لب باز کرد .
^^ ریوجین شیییی ، حالا نمیشه بخاطر من بیای ؟ لطفاااااا
ریوجین مکثی کرد ، بلند شد که بره و در همین حین زیر لب زمزمه کرد .
* میرم حاضر شم ..
بلافاصله از پله ها بالا ، و بعد از وارد شدن به اتاقش در رو پشت سرش بست .
( ۴۵ دقیقه بعد ، ۱۲ ظهر )
من و یجی میز رو جمع کردیم بقیه هم تا وقتی حاضر شدن . وقتی که همگی توی هال جمع شده بودن و حاضر بودن ، از خونه بیرون رفتیم ، سوار ماشین ها شدیم و راه افتادیم .
پسرا توی یک ماشین بودن و ما دخترا هم توی یک ماشین .
بعد از یک ساعت بالاخره به مقصد رسیدیم . فرش پهن کردیم و خوراکی هارو روی فرش قرار دادیم . همگی نشستیم . بعد از یکم خوراکی خوردن و حرف زدن ، جکسون پیشنهادی داد که کاش نمیداد .
@ بچه ها ، نظرتون درباره جرئت حقیقت و یکم سوجو زدن چیه ؟
ماعه از همه جا بیخبر هم همه باهم قبول کردیم .
ادامه دارد ...
ریوجین جوابی نداد ، بقیه هم آروم شروع کردن به غذا خوردن .
بعد از چند دقیقه یجی سکوت رو شکست .
^^ نظرتون چیه امروز بریم پیک نیک ؟
+ فکر عالی ایه
_ بریم
@ منم پایه ام
هه این هم با حالت لوس و پرروئی رو به فلیکس گفت .
$ بریم ، خوش میگذره ، مگه نه ددی ؟
فلیکس هم لبخندی زد و اوهومی زیر لب گفت .
+ خب .... ریوج....
* من نمیام
^^+@ چراااا ؟
ریوجین نگاهی به هر سه مون انداخت و ادامه داد .
* نیازی هست که بیام ؟
فلیکس هم کفری شد و در جوابش بدون اینکه نگاهی بهش بندازه گفت .
& میشه انقدر مثل بچه کوچولو ها قهر نکنی ؟ حالم بهم خورد از این لوس بازیات اگر ناراضی ای از وضعیت اتاقت میتونی یه یجی بگی اتاقت رو عوض کنه ، اینجوری انقدر هم مزاحم خوشگذرونی ما نمیشی
هه این زیر لب پوزخندی زد ولی با حرف ریوجین پوزخندش محو شد .
* من قهر نکردم ، لوس بازی هم نکردم ، فقط حقیقت تلخ رو کوبیدم توی ماتحت هردوتون ، اونی که داره حال دیگران رو بهم میزنه تو و دوست دخترتین که هر جا میرین با القاب حال بهم زن همو صدا میزنین . در مورد اتاق هم جالبه بدونی قبل اینکه حتی به ذهنت برسه به یجی گفتم اینکارو بکنه ، دیگه دلم نمیخواد اتاقم کنار یه زوج فاکی باشه .
هممون دوباره سکوت کرده بودیم ، ایندفعه دیگه مثل قبل عصبی نبود و خیلی ریلکس حرفاش رو به زبون میآورد .
بعد از اینکه لقمه آخرش رو خورد با دستمال لب هایش رو پاک کرد و و خواست بلند شه که یجی مچش رو گرفت و محکم نشوندش روی صندلی .
ریوجین با قیافه متعجب به یجی زل زده بود و یجی لب باز کرد .
^^ ریوجین شیییی ، حالا نمیشه بخاطر من بیای ؟ لطفاااااا
ریوجین مکثی کرد ، بلند شد که بره و در همین حین زیر لب زمزمه کرد .
* میرم حاضر شم ..
بلافاصله از پله ها بالا ، و بعد از وارد شدن به اتاقش در رو پشت سرش بست .
( ۴۵ دقیقه بعد ، ۱۲ ظهر )
من و یجی میز رو جمع کردیم بقیه هم تا وقتی حاضر شدن . وقتی که همگی توی هال جمع شده بودن و حاضر بودن ، از خونه بیرون رفتیم ، سوار ماشین ها شدیم و راه افتادیم .
پسرا توی یک ماشین بودن و ما دخترا هم توی یک ماشین .
بعد از یک ساعت بالاخره به مقصد رسیدیم . فرش پهن کردیم و خوراکی هارو روی فرش قرار دادیم . همگی نشستیم . بعد از یکم خوراکی خوردن و حرف زدن ، جکسون پیشنهادی داد که کاش نمیداد .
@ بچه ها ، نظرتون درباره جرئت حقیقت و یکم سوجو زدن چیه ؟
ماعه از همه جا بیخبر هم همه باهم قبول کردیم .
ادامه دارد ...
۱۴.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.