عشق من8
عشق من!
پارت⁸
__________________________________________________
جونگ وو رفت و دیر وقت هم بود اجوما هم رفت اتاقش و منم خواستم برم اتاقم که ارباب دستمو کشید
ج.ک:ازم فرارمیکنی؟؟
ا.ت:چ..چی؟معلومه که نه!
ج.ک:که اینطور
ارباب یهو براید استایل بغلم کرد و منو برد اتاق خودش و انداختم رو تخت
ا.ت:چیکار میکنیی؟؟
ج.ک: باید تقاص کاراتو بدی
ا.ت:تقاص چیووو
ج.ک: عشقم من خوشم نمیاد تو نزدیک پسرای دیگه شی!
ا.ت:عشقمم؟؟ از کجات دراومد
ج.ک: من دوس دارم با دوست دخترم اینجوری حرف بزنم
ا.ت: دوست دختر؟؟؟ خواب دیدی خیره
ج.ک: انقدر شر نگو تو دوست دختر منی الانم دلم میخواد مال من شی
ا.ت: چ..چی؟(تعجب)
ارباب اومد نزدیکم و روم خیمه زد و لباشو محکم رو لبام گذاشت و وحشیانه میخوردشون..
اروم اروم لباسامو در میاورد و....(بقیشو دیگه خودتون میدونین🥲🤲🏻)
(پرش زمانی:صبح)
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم که یادم اومد جونگکوک باهام چیکار کرد..
هوفی کشیدم و رفتم حموم و تو وان اب داغ ریختم و دراز کشیدم توش...
بعداز ۳۰ مین اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و گوجه ای بستمشون و یه لباس پوشیدم و رفتم پایین
خبری از اجوما نبود که یهو دستی دور کمرم قفل شد
ج.ک: خوبی؟
ا.ت: ا..اره تو چ..چی
ج.ک:خوبم
درد نداری؟
ا.ت: بهتر شدم
ا.ت: امم اجوما کجاس؟
ج.ک: بهش مرخصی دادم رفته به دوست و نوه هاش سر بزنه
ا.ت: اها چیزی خوردی؟
ج.ک: نچ
از بغلش اومدم بیرون و رفتم اشپز خونه صبحانه درست کردم گذاشتم رو میز
رفتم نشستم و اربابم اومد(بعد از اتفاقی که افتاد هنوزم بهش میگه ارباب🤌🏻🙂)
ج.ک: ام ا.ت
ا.ت: بله
ج.ک: میشه از این به بعد بهم جونگکوک؟
ا.ت:ا..اره(سرفه)
بعد از صبحانه جونگکوک اومد سمتم یه بوسه رو لپم زد
من از خوشحالی داشتم میترکیدم...که منم یه بوس کوچولو رو لباش زدم
ج.ک: شیطون خودمی
ا.ت:(خنده)
ج.ک: ا.ت من میرم شرکت زودی میام باشه؟؟
ا.ت: باشه مراقب باش
ج.ک: اوکی توام فعلا..
ا.ت: خدافظ
بعد از دو ساعت در ورودی باز شد...
جونگکوک نبود...
ا.ت: ببخشید شماا؟
(علامت تهیونگ:ت.ه)(قراره بادیگاردش باشه ذوق نکنید😔🫶🏻)
ت.ه: من کیم تهیونگ هستم منو اقای جئون فرستادن تا مراقبتون باشم.
ا.ت: هن؟ ام منم ا.ت هستم بعدشم چرا تورو فرستاد این همه بادیگارد
ت.ه: من بادیگارد شخصیتونم
ا.ت: اهاا
ت.ه: این شماره منه هروقت خواستین جایی برین بهم بگین منم دم در وایسادم کاری داشتین حتما حتما به من بگین
ا.ت: باشه(لبخند)
بعد از چندساعت در ورودی بازم باز شد و جونگکوک با اجوما اومد......
________________________________________________
ام ببخشید دیر شد نوشته بودم همه رو ولی دستم خورد پاک شد😔🤌🏻
امیدوارم خوشتون بیاد♡>
شرط نداره🙂😭💋
پارت⁸
__________________________________________________
جونگ وو رفت و دیر وقت هم بود اجوما هم رفت اتاقش و منم خواستم برم اتاقم که ارباب دستمو کشید
ج.ک:ازم فرارمیکنی؟؟
ا.ت:چ..چی؟معلومه که نه!
ج.ک:که اینطور
ارباب یهو براید استایل بغلم کرد و منو برد اتاق خودش و انداختم رو تخت
ا.ت:چیکار میکنیی؟؟
ج.ک: باید تقاص کاراتو بدی
ا.ت:تقاص چیووو
ج.ک: عشقم من خوشم نمیاد تو نزدیک پسرای دیگه شی!
ا.ت:عشقمم؟؟ از کجات دراومد
ج.ک: من دوس دارم با دوست دخترم اینجوری حرف بزنم
ا.ت: دوست دختر؟؟؟ خواب دیدی خیره
ج.ک: انقدر شر نگو تو دوست دختر منی الانم دلم میخواد مال من شی
ا.ت: چ..چی؟(تعجب)
ارباب اومد نزدیکم و روم خیمه زد و لباشو محکم رو لبام گذاشت و وحشیانه میخوردشون..
اروم اروم لباسامو در میاورد و....(بقیشو دیگه خودتون میدونین🥲🤲🏻)
(پرش زمانی:صبح)
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم که یادم اومد جونگکوک باهام چیکار کرد..
هوفی کشیدم و رفتم حموم و تو وان اب داغ ریختم و دراز کشیدم توش...
بعداز ۳۰ مین اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و گوجه ای بستمشون و یه لباس پوشیدم و رفتم پایین
خبری از اجوما نبود که یهو دستی دور کمرم قفل شد
ج.ک: خوبی؟
ا.ت: ا..اره تو چ..چی
ج.ک:خوبم
درد نداری؟
ا.ت: بهتر شدم
ا.ت: امم اجوما کجاس؟
ج.ک: بهش مرخصی دادم رفته به دوست و نوه هاش سر بزنه
ا.ت: اها چیزی خوردی؟
ج.ک: نچ
از بغلش اومدم بیرون و رفتم اشپز خونه صبحانه درست کردم گذاشتم رو میز
رفتم نشستم و اربابم اومد(بعد از اتفاقی که افتاد هنوزم بهش میگه ارباب🤌🏻🙂)
ج.ک: ام ا.ت
ا.ت: بله
ج.ک: میشه از این به بعد بهم جونگکوک؟
ا.ت:ا..اره(سرفه)
بعد از صبحانه جونگکوک اومد سمتم یه بوسه رو لپم زد
من از خوشحالی داشتم میترکیدم...که منم یه بوس کوچولو رو لباش زدم
ج.ک: شیطون خودمی
ا.ت:(خنده)
ج.ک: ا.ت من میرم شرکت زودی میام باشه؟؟
ا.ت: باشه مراقب باش
ج.ک: اوکی توام فعلا..
ا.ت: خدافظ
بعد از دو ساعت در ورودی باز شد...
جونگکوک نبود...
ا.ت: ببخشید شماا؟
(علامت تهیونگ:ت.ه)(قراره بادیگاردش باشه ذوق نکنید😔🫶🏻)
ت.ه: من کیم تهیونگ هستم منو اقای جئون فرستادن تا مراقبتون باشم.
ا.ت: هن؟ ام منم ا.ت هستم بعدشم چرا تورو فرستاد این همه بادیگارد
ت.ه: من بادیگارد شخصیتونم
ا.ت: اهاا
ت.ه: این شماره منه هروقت خواستین جایی برین بهم بگین منم دم در وایسادم کاری داشتین حتما حتما به من بگین
ا.ت: باشه(لبخند)
بعد از چندساعت در ورودی بازم باز شد و جونگکوک با اجوما اومد......
________________________________________________
ام ببخشید دیر شد نوشته بودم همه رو ولی دستم خورد پاک شد😔🤌🏻
امیدوارم خوشتون بیاد♡>
شرط نداره🙂😭💋
۶.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.