یتیم خانه🩸👁
یتیم خانه🩸👁
پارت اول
هیچی بدتر از این نیست که یه نامه پیدا کنی که برای ساله 1826 باشه
ولی من همونم که یه نامه قدیمی توی زیرزمین خونم پیدا کردم من فقط یک سال تو این خونه بودم ولی این نامرو الان دیدم
تو این نامه درباره یه یتیم خونه که اسمش یتیم خانه کارلینه حرف میزنه ولی من خواستم با نوه یا کسه دیگش صحبت کنم بخاطر همین با خانم کاترین اشنا شدم که میگفت این خونه بچگیشه درباره نامه که ازش پرسیدم گفت این نامه نیست این دفترچه خاطراته مامانم بود که من بابتش کنجکاو بودم و تک تک حرفاش خوندم و اون موقع زندگیم یه کابوس شد بخاطر همین برگه هاشو تو خونه قایم کردم و پخششون کردم ولی من میدونستم که مامانم خیلی سختی کشیده و به این دفترچه خاطرات نیاز داشته بخاطر همین همه برگه های دفترچه خاطراتش رو کناره قبرش سوزوندم تا فهمیدم بابام راجب به اون ساختمون نامه نوشته که الان دسته شماست من پرسیدم میتونین بیشتر از اون یتیم خونه تعریف کنید تا شروع کرد و گفت این جا یه یتیم خونه عادی نبود پنجاه شیش نفر در ماه اونجا روانی میشدن بیست نفر در روز اونجا میمردن ولی بازم به کارشون ادامه میدادن اونجا تویه یه جای دورر افتاده بود بین دو روستا مدیر اونجا کل مدرسه رو با روحش گرفته همه اعتقاد دارن که وقتی از جاده رد میشن از توی پنجره های بتیم خونه چن هزار نفر دانش اموز لبخند به لب میبینند که از چشاشون خون میاد و چشاشون سیاه و انقدر ترسناکن که بعضی ها طبغ گفتنشون بعد از دیدن اون روح ها روانی شدن یا از شدت ترس کور یا لال شدن یا هرکی وارد اون یتیم خونه میشه با لبخند وحشتناک به لب برمیگرده که فقط با درمان میشه اون ادمارو درست کرد مامانم همیشه داستان های ترسناک منو میخابوند مثلا توی یکی از داستاناش راجب به یه اتاق پنج متری و سه تخت و شش نفر ادم حرف میزد یا درباره چراغ نداشتن یه ساختمون یا درباره برده شدن توسط راحبه ها یا افردا کلیسایی یا بریدن انگشت موقع نخوردن پوره خیار و معده خوک و چیزایی مثل این که من از ترس خابم نمیبرد...............
این داستان واقعی است🩸
پارت اول
هیچی بدتر از این نیست که یه نامه پیدا کنی که برای ساله 1826 باشه
ولی من همونم که یه نامه قدیمی توی زیرزمین خونم پیدا کردم من فقط یک سال تو این خونه بودم ولی این نامرو الان دیدم
تو این نامه درباره یه یتیم خونه که اسمش یتیم خانه کارلینه حرف میزنه ولی من خواستم با نوه یا کسه دیگش صحبت کنم بخاطر همین با خانم کاترین اشنا شدم که میگفت این خونه بچگیشه درباره نامه که ازش پرسیدم گفت این نامه نیست این دفترچه خاطراته مامانم بود که من بابتش کنجکاو بودم و تک تک حرفاش خوندم و اون موقع زندگیم یه کابوس شد بخاطر همین برگه هاشو تو خونه قایم کردم و پخششون کردم ولی من میدونستم که مامانم خیلی سختی کشیده و به این دفترچه خاطرات نیاز داشته بخاطر همین همه برگه های دفترچه خاطراتش رو کناره قبرش سوزوندم تا فهمیدم بابام راجب به اون ساختمون نامه نوشته که الان دسته شماست من پرسیدم میتونین بیشتر از اون یتیم خونه تعریف کنید تا شروع کرد و گفت این جا یه یتیم خونه عادی نبود پنجاه شیش نفر در ماه اونجا روانی میشدن بیست نفر در روز اونجا میمردن ولی بازم به کارشون ادامه میدادن اونجا تویه یه جای دورر افتاده بود بین دو روستا مدیر اونجا کل مدرسه رو با روحش گرفته همه اعتقاد دارن که وقتی از جاده رد میشن از توی پنجره های بتیم خونه چن هزار نفر دانش اموز لبخند به لب میبینند که از چشاشون خون میاد و چشاشون سیاه و انقدر ترسناکن که بعضی ها طبغ گفتنشون بعد از دیدن اون روح ها روانی شدن یا از شدت ترس کور یا لال شدن یا هرکی وارد اون یتیم خونه میشه با لبخند وحشتناک به لب برمیگرده که فقط با درمان میشه اون ادمارو درست کرد مامانم همیشه داستان های ترسناک منو میخابوند مثلا توی یکی از داستاناش راجب به یه اتاق پنج متری و سه تخت و شش نفر ادم حرف میزد یا درباره چراغ نداشتن یه ساختمون یا درباره برده شدن توسط راحبه ها یا افردا کلیسایی یا بریدن انگشت موقع نخوردن پوره خیار و معده خوک و چیزایی مثل این که من از ترس خابم نمیبرد...............
این داستان واقعی است🩸
۳.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.