•𝐢𝐧 𝐦𝐞𝐦𝐨𝐫𝐲 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮•
•𝐢𝐧 𝐦𝐞𝐦𝐨𝐫𝐲 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮•
𝒑𝒂𝒓𝒕 ⁹
"شارین تو پذیرایی نشسته بود که با صدای در به سمت بیرون میره"
•شارین: سلاممم•
•یونگی: سلام شارین•
•شارین: میری حمام؟ •
•یونگی: اره کوچولو میخوای بیای؟ •
•شارین: اممم نه نه برو•
•یونگی: حالا چرا جدی گرفتی؟ خدا شفات بده•
•شارین: آمین... خب برو دیگه•
'یونگی: وات؟ این چشه؟ ولش بهتره برم حمام'
ویو شارین:
یونگی که رفت رفتم پشت در اتاقش وقتی صدای اب رو شنیدم رفتم تو اتاق
کیف باشگاهشو گشتم نبود که یهو چشمم خورد به گوشی که روی میز کارش بود رفتم برداشتمش و نشستم رو تختش
اه چرا به اینجاش فکر نکرده بودمممم؟ رمزو از کجا پیدا کنممم؟
بزار سال تولدشو بزنم
اه لعنتی اشتباهه که
شاید سال تولد من باشه!
هوففف شارین خوش خیالیا این به قدری رمانتیکه سال تولد خواهرشو بزار پسوورد گوشیش؟
وایسا ببینمممم
یافتممم، سال تولد جیمینننن
حالا سال تولد اونو چطور پیدا کنم
خب گفته بود که جیمین 1 سال ازش کوچیک تره
اوکی گرفتم چیه بزار بزنم
ارههه درستههه
زود عکسشو شیر کنم که الان میاد
"شارین بعد اینکه گوشی یونگی رو گذاشت رو میز خواست به سمت در بره که یونگی از حمام اومد بیرون"
•یونگی: اینجا چیکار میکردیـ؟ •
•شارین: هی... هیچی اومده بودم بگم بیای شام که دیدم حمامی •
•یونگی: من که گفتم میرم حمام•
•شارین: چیزه یادم رفت من میرم پایین توام بیا•
ویو یونگی:
معلوم نیست این باز چی تو سرشه
فکر کرد نفهمیدم داشت یه کارایی میکرد ولی بلاخره تاتوشو در میارم
رفتم پایین که دیدم میز چیده نیست
•یونگی: شارین؟ کجایی؟ •
•شارین: تو پذیراییم بیا اینجااا•
رفتم که دیدم سرش تو. گوشیه داره یه چیزیو سِند میکنه
•یونگی: شارین مگه نگفتی غذا حاضره؟ •
•شارین: چیزه اره ولی من واسه اینکه خنک شه گذاشته بودمش رو تاقچه پنجره وقتی برگشتم نبود شاید یه حیوونی چیزی خورده•
•یونگی: شارین مگه تو مزرعه زندگی میکنیم؟بعدشم تو میدونی از پنجره تا زمین چند متر فاصله هست؟ •
•شارین: یجثری خوردن دیگه من چمیدونم•
•یونگی: باز داری چه اتیشی میسوزونی؟ •
•شارین: هیچی عه چه گیری دادیااا•
•یونگی: ولش، بلاخره مشخص میشه که
مامان و بابا کجان؟ •
•شارین:برای شام رفتن خونه اقای لیم بیونگ هو مدیر مالی شرکتمون •
•یونگی: اها، خب تو گفته بودی بیام تا باهم غذا درست کنیم پاشو بریم اشپزخونه دیگه•
•شارین: واجبه؟ •
•یونگی: شارین تو منو از باشگاه کشوندی اینجا بعد اینطوری داری رفتار میکنییی؟ •
•شارین: خب حال ندارم خسته ام•
•یونگی: معلومه با خودت چند چندی؟
من میرم بیرون دیگه تحملتو ندارم•
𝑳𝒊𝒌𝒆: ⁶³
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔: ⁶⁰
𝒑𝒂𝒓𝒕 ⁹
"شارین تو پذیرایی نشسته بود که با صدای در به سمت بیرون میره"
•شارین: سلاممم•
•یونگی: سلام شارین•
•شارین: میری حمام؟ •
•یونگی: اره کوچولو میخوای بیای؟ •
•شارین: اممم نه نه برو•
•یونگی: حالا چرا جدی گرفتی؟ خدا شفات بده•
•شارین: آمین... خب برو دیگه•
'یونگی: وات؟ این چشه؟ ولش بهتره برم حمام'
ویو شارین:
یونگی که رفت رفتم پشت در اتاقش وقتی صدای اب رو شنیدم رفتم تو اتاق
کیف باشگاهشو گشتم نبود که یهو چشمم خورد به گوشی که روی میز کارش بود رفتم برداشتمش و نشستم رو تختش
اه چرا به اینجاش فکر نکرده بودمممم؟ رمزو از کجا پیدا کنممم؟
بزار سال تولدشو بزنم
اه لعنتی اشتباهه که
شاید سال تولد من باشه!
هوففف شارین خوش خیالیا این به قدری رمانتیکه سال تولد خواهرشو بزار پسوورد گوشیش؟
وایسا ببینمممم
یافتممم، سال تولد جیمینننن
حالا سال تولد اونو چطور پیدا کنم
خب گفته بود که جیمین 1 سال ازش کوچیک تره
اوکی گرفتم چیه بزار بزنم
ارههه درستههه
زود عکسشو شیر کنم که الان میاد
"شارین بعد اینکه گوشی یونگی رو گذاشت رو میز خواست به سمت در بره که یونگی از حمام اومد بیرون"
•یونگی: اینجا چیکار میکردیـ؟ •
•شارین: هی... هیچی اومده بودم بگم بیای شام که دیدم حمامی •
•یونگی: من که گفتم میرم حمام•
•شارین: چیزه یادم رفت من میرم پایین توام بیا•
ویو یونگی:
معلوم نیست این باز چی تو سرشه
فکر کرد نفهمیدم داشت یه کارایی میکرد ولی بلاخره تاتوشو در میارم
رفتم پایین که دیدم میز چیده نیست
•یونگی: شارین؟ کجایی؟ •
•شارین: تو پذیراییم بیا اینجااا•
رفتم که دیدم سرش تو. گوشیه داره یه چیزیو سِند میکنه
•یونگی: شارین مگه نگفتی غذا حاضره؟ •
•شارین: چیزه اره ولی من واسه اینکه خنک شه گذاشته بودمش رو تاقچه پنجره وقتی برگشتم نبود شاید یه حیوونی چیزی خورده•
•یونگی: شارین مگه تو مزرعه زندگی میکنیم؟بعدشم تو میدونی از پنجره تا زمین چند متر فاصله هست؟ •
•شارین: یجثری خوردن دیگه من چمیدونم•
•یونگی: باز داری چه اتیشی میسوزونی؟ •
•شارین: هیچی عه چه گیری دادیااا•
•یونگی: ولش، بلاخره مشخص میشه که
مامان و بابا کجان؟ •
•شارین:برای شام رفتن خونه اقای لیم بیونگ هو مدیر مالی شرکتمون •
•یونگی: اها، خب تو گفته بودی بیام تا باهم غذا درست کنیم پاشو بریم اشپزخونه دیگه•
•شارین: واجبه؟ •
•یونگی: شارین تو منو از باشگاه کشوندی اینجا بعد اینطوری داری رفتار میکنییی؟ •
•شارین: خب حال ندارم خسته ام•
•یونگی: معلومه با خودت چند چندی؟
من میرم بیرون دیگه تحملتو ندارم•
𝑳𝒊𝒌𝒆: ⁶³
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔: ⁶⁰
۲.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.