پارت 26
پارت 26
بچها حقیقتا فکر نمیکردم برسونید از تون ممنونم 🩷✨🎀
..........................
کوک:از تون ممنونم
ادمین:دکتر رفت
کوک ویو: رفتم تو اتافگق دیدم مثل فرشتها خوابیده از دستش عصبی بودم ک چرا حواسش به خودش نیست مثل بچه ها میمونه
....... 3 ساعت بعد.......
ات ویو: از خواب بیدار شدم حالم خیلی بهتر شده بود به دورو ورم نگاه کردم نمیدونم کوک کجا رفته بود از تخت اومدم پایین اولش سرم گیج رفت ولی بعدش اکی شدم، رفتم پایین خیلی گشنم بود رفتم اشپزخونه
اجوما:دختر چرا بلند شدی برو اتاق استراحت کن
ات:اجوما من خوبم لازم نیست
اجوما: باشه دخترم ارباب گفتن سوپ رو تا اخر بخورید و اینکه ممکنه شب دیر بیان
ات:باشه 😞
ات ویو: دلم برای ته تنگ شده بود امروز حتما باید میرفتم پیشش کوک ک دیر میاد پسسسس... گوشیمو برداشتم زنگ زدم لیا بعد 5 تا بوق جواب داد
لیا: چیشده بهم زنگ زدی خر
ات:اولن سلام دومن بز کجایی
لیا:خونه
ات:میای بریم بیمارستان
لیا:کوکی جونت نمیبرتت😂
ات:بس کن 😂
لیا:جدی گفتم😂
ات:کار داشت حالا میای یا ن
لیا:مگه میشه بزارم خرم تنها بره
ات:بز خودمی😂 ساعت 6
لیا:اکی میبینمت
ات:فعلا
(قطع کرد)
ات ویو:یکمی از سوپ رو خوردم بعدش انقدر هیجان داشتم ک ته رو ببینم سریع رفتم اماده بشم ولی من ک لباس نداشتم.........( ادامه دارد)..........
................................. ... . .......
شرط ها🪐✨:
لایک:42
کامنت:60
بچها حقیقتا فکر نمیکردم برسونید از تون ممنونم 🩷✨🎀
..........................
کوک:از تون ممنونم
ادمین:دکتر رفت
کوک ویو: رفتم تو اتافگق دیدم مثل فرشتها خوابیده از دستش عصبی بودم ک چرا حواسش به خودش نیست مثل بچه ها میمونه
....... 3 ساعت بعد.......
ات ویو: از خواب بیدار شدم حالم خیلی بهتر شده بود به دورو ورم نگاه کردم نمیدونم کوک کجا رفته بود از تخت اومدم پایین اولش سرم گیج رفت ولی بعدش اکی شدم، رفتم پایین خیلی گشنم بود رفتم اشپزخونه
اجوما:دختر چرا بلند شدی برو اتاق استراحت کن
ات:اجوما من خوبم لازم نیست
اجوما: باشه دخترم ارباب گفتن سوپ رو تا اخر بخورید و اینکه ممکنه شب دیر بیان
ات:باشه 😞
ات ویو: دلم برای ته تنگ شده بود امروز حتما باید میرفتم پیشش کوک ک دیر میاد پسسسس... گوشیمو برداشتم زنگ زدم لیا بعد 5 تا بوق جواب داد
لیا: چیشده بهم زنگ زدی خر
ات:اولن سلام دومن بز کجایی
لیا:خونه
ات:میای بریم بیمارستان
لیا:کوکی جونت نمیبرتت😂
ات:بس کن 😂
لیا:جدی گفتم😂
ات:کار داشت حالا میای یا ن
لیا:مگه میشه بزارم خرم تنها بره
ات:بز خودمی😂 ساعت 6
لیا:اکی میبینمت
ات:فعلا
(قطع کرد)
ات ویو:یکمی از سوپ رو خوردم بعدش انقدر هیجان داشتم ک ته رو ببینم سریع رفتم اماده بشم ولی من ک لباس نداشتم.........( ادامه دارد)..........
................................. ... . .......
شرط ها🪐✨:
لایک:42
کامنت:60
۵.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.