سناریوی جدید از سوکوکو:
برآی بار صدم از چویا کتک خوردم، چویا همانطور که از درد نفس نفس میزد و صورتش قرمز شده بود گفت :" ای خدا بگم چیکارت کنه دازای ... این بچه هم مثل خودت لجباز چرا بیرون نمیاد این لعنتی وای دارم میمیرم!"
همانطور که قربان صدقه اش میرفتم سعی بچه را هم از رحمش بکشم بیرون، زایمان زودهنگام اون اونم وسط جنگل یک چیزی دور از ذهن هردومان بود و هیچکدوممان برایش آماده نبودیم
چویا باری دیگر دستانم را چنگ گرفت و گفت :" وای دازای لعنت به اون شبی که تا صبح با هم کارای خاک برسری کردیم وای کاشکی اون آب کوفتیت رو تو دستمال میریختی وای من مردم!"
همانطور که دستانم از استرس میلرزید گقتم:" یکم تحمل کن قربونت برم زایمان اولت نیست که سه شکم قبل زاییده فدات بشم !"
سیلی دیگر از سمت اون نصیبم شد ، اما توجهی نکردم سعی کرد کله بچه را از دیواره رحم بیرون بکشم
چویا جیغی زد و گفت :"وای خدا من مردم وای من تلف شدم ! لعنت به اون روزی که بخاطر بچه دار شدن تغییر جنسیت دادم وای دازای "
بلاخره بعد تلاش های فراوان توانست بچه را از شکم بیرون بکشد ، همزمان با بیرون کشیدن بچه چویا از درد از حال رفت
دازای همانطور که نگران چویا به بچه هم نگاهی انداخت، درست مانند خودش چشمان و موهای قهوه ایی و پوستی رنگ پریده داشت
بچه را پشتش کول کرد و چویا را در آغوشش گرفت، از شانس بدش ماشینش هم خراب شده بود برای همین مجبور بود تا خود شهر را با پای پیاده برود
بچه اکنون آرام شده بود ، اما چویا که نیمه بیهوش در بغل او بود مدام غر میزد و گریه میکرد
دازای در اون وضعیت آشفته هم قلبش برای اون ضعف رفت و گفت :" حتی غر زدناتم قشنگ مامان کوچولو ، خیلی دوستت دارم !"
ادامه داره😂 چویا هم بخاطر بارداری تغییر جنسیت داد و مثل ما رحم داره😂😂
همانطور که قربان صدقه اش میرفتم سعی بچه را هم از رحمش بکشم بیرون، زایمان زودهنگام اون اونم وسط جنگل یک چیزی دور از ذهن هردومان بود و هیچکدوممان برایش آماده نبودیم
چویا باری دیگر دستانم را چنگ گرفت و گفت :" وای دازای لعنت به اون شبی که تا صبح با هم کارای خاک برسری کردیم وای کاشکی اون آب کوفتیت رو تو دستمال میریختی وای من مردم!"
همانطور که دستانم از استرس میلرزید گقتم:" یکم تحمل کن قربونت برم زایمان اولت نیست که سه شکم قبل زاییده فدات بشم !"
سیلی دیگر از سمت اون نصیبم شد ، اما توجهی نکردم سعی کرد کله بچه را از دیواره رحم بیرون بکشم
چویا جیغی زد و گفت :"وای خدا من مردم وای من تلف شدم ! لعنت به اون روزی که بخاطر بچه دار شدن تغییر جنسیت دادم وای دازای "
بلاخره بعد تلاش های فراوان توانست بچه را از شکم بیرون بکشد ، همزمان با بیرون کشیدن بچه چویا از درد از حال رفت
دازای همانطور که نگران چویا به بچه هم نگاهی انداخت، درست مانند خودش چشمان و موهای قهوه ایی و پوستی رنگ پریده داشت
بچه را پشتش کول کرد و چویا را در آغوشش گرفت، از شانس بدش ماشینش هم خراب شده بود برای همین مجبور بود تا خود شهر را با پای پیاده برود
بچه اکنون آرام شده بود ، اما چویا که نیمه بیهوش در بغل او بود مدام غر میزد و گریه میکرد
دازای در اون وضعیت آشفته هم قلبش برای اون ضعف رفت و گفت :" حتی غر زدناتم قشنگ مامان کوچولو ، خیلی دوستت دارم !"
ادامه داره😂 چویا هم بخاطر بارداری تغییر جنسیت داد و مثل ما رحم داره😂😂
۴.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.