تـکـپارتـی درخـ★ـواسـتی
تـکـپارتـی درخـ★ـواسـتی
#نیکی
وقـتی قـدمـون نـمیرسـه بوسشـون کنـیم
نـویسـنـده: https://wisgoon.com/svt.reyhan
•
•
از دید ا.ت:
با قدم های بلندش به سمت واحد 75 حرکت کرد تا هرچه سریع تر بتونه برای برخورد بدی که دیروز با پسر داشت دلیل بیاره.
فلش بک:
ا.ت:بس کن نیکی قرار نیست من امروز باهات جایی بيام
نیکی: این منصفانه نیست من همه جایی که تو خواستی باهات اومدم الان هم برو لباستو بپوش
ا.ت:درسته هرجا خواستم باهام اومدی اما خودت میدونی که هیچکس تو جمع دوستات از من خوشش نمياد پس ولم کن
نیکی:اما تو حق نداری اينو بگی میتونی اونجا فقط با من باشی
ا.ت:دهنتو ببند نیشیمورا ریکی و از خونه ی من گمشو بیرون!
نیکی:فکر نمیکردم میتونی اینجوری باهام رفتار کنی
و از خونه رفت بیرون.
یه دور نقشه ای که تمام صبح رو روش وقت گذاشته بود مرور کرد اما وقتی به در خونه رسید همه چیز بهم ریخته بود پسر داخل نبود داشت کفش هایی که واسه تولدش بهش داده بود رو میپوشید تو دلش يه ذوق کوچیک کرد اما بعد به خودش اومد و بی سروصدا از پله ها پایین رفت تا توی پارکینگ حداقل بتونه ازش معذرت خواهی کنه وقتی رسید فهمید که هنوز پسر نيومده پشت اسانسور قایم شد اما وقتی نیکی از اسانسور پیاده شد به طور غیر قابل باوری رفت جلو تا ببوسش اما با سر توی سینش فرود اومد و فهمید که تینت قرمز رنگش تيشرت مورد علاقه ی پسر رو هم خراب کرده و جای لباش روی اون مونده پس جعبه ی کادو رو محکم گذاشت زمین و فرار کرد اما بعد فهمید که خیلی دیر شده و نیکی جوری بغلش کرده که نتونه فرار کنه
سرشو انداخت پایین
ا.ت: نميدونم چجوری بگم اما..
ولی حرفش با بوسیدن لباش توسط نیکی قطع شد اما بعد از چند ثانیه نیکی بلاخره به حرف اومد
نیکی: لطفا ديگه اينجوری قلبمو به تپش ننداز.
~~~~~~~
من اینو نخوندم نمیدونم چرا قرارم نیس بخونم اما شما نظرتون رو بگینن
#نیکی
وقـتی قـدمـون نـمیرسـه بوسشـون کنـیم
نـویسـنـده: https://wisgoon.com/svt.reyhan
•
•
از دید ا.ت:
با قدم های بلندش به سمت واحد 75 حرکت کرد تا هرچه سریع تر بتونه برای برخورد بدی که دیروز با پسر داشت دلیل بیاره.
فلش بک:
ا.ت:بس کن نیکی قرار نیست من امروز باهات جایی بيام
نیکی: این منصفانه نیست من همه جایی که تو خواستی باهات اومدم الان هم برو لباستو بپوش
ا.ت:درسته هرجا خواستم باهام اومدی اما خودت میدونی که هیچکس تو جمع دوستات از من خوشش نمياد پس ولم کن
نیکی:اما تو حق نداری اينو بگی میتونی اونجا فقط با من باشی
ا.ت:دهنتو ببند نیشیمورا ریکی و از خونه ی من گمشو بیرون!
نیکی:فکر نمیکردم میتونی اینجوری باهام رفتار کنی
و از خونه رفت بیرون.
یه دور نقشه ای که تمام صبح رو روش وقت گذاشته بود مرور کرد اما وقتی به در خونه رسید همه چیز بهم ریخته بود پسر داخل نبود داشت کفش هایی که واسه تولدش بهش داده بود رو میپوشید تو دلش يه ذوق کوچیک کرد اما بعد به خودش اومد و بی سروصدا از پله ها پایین رفت تا توی پارکینگ حداقل بتونه ازش معذرت خواهی کنه وقتی رسید فهمید که هنوز پسر نيومده پشت اسانسور قایم شد اما وقتی نیکی از اسانسور پیاده شد به طور غیر قابل باوری رفت جلو تا ببوسش اما با سر توی سینش فرود اومد و فهمید که تینت قرمز رنگش تيشرت مورد علاقه ی پسر رو هم خراب کرده و جای لباش روی اون مونده پس جعبه ی کادو رو محکم گذاشت زمین و فرار کرد اما بعد فهمید که خیلی دیر شده و نیکی جوری بغلش کرده که نتونه فرار کنه
سرشو انداخت پایین
ا.ت: نميدونم چجوری بگم اما..
ولی حرفش با بوسیدن لباش توسط نیکی قطع شد اما بعد از چند ثانیه نیکی بلاخره به حرف اومد
نیکی: لطفا ديگه اينجوری قلبمو به تپش ننداز.
~~~~~~~
من اینو نخوندم نمیدونم چرا قرارم نیس بخونم اما شما نظرتون رو بگینن
۵.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.