فیک جدید عشق ترسناک
part ¹
ویو ات:
های من کیم ات هستم. ۲۲ سالمه و هنوز ازدواج نکردم تا حالا با کسی هم رل نزدم.
رفتم خونه
ات: سلام مامان سلام بابا
مات: سلام دخترم
بات: به به...خوشگل بابا بیا بشین پیشم ببینم
ات: چشم
بات: خوب دخترم از روزت برامون بگو
ات: هیچی.....با دوستم رفتیم خرید عروسی......آخه دوستم میخواد ازدواج کنه
بات: چه خوب.......تو نمیخوای ازدواج کنی؟
ات: بابا یه چیزی میگیها......من که کسی رو دوست ندارم کسی هم منو دوست نداره
بات: ولی من یکیو میشناسم که تو رو دوست داره
ات:.......کی؟
بات: جونگکوک......یه پسر خیلی خوشتیپ که جونش هم برات میده
ات: یعنی میخوای بگی من باید با اون ازدواج کنم؟
بات: آره دخترم......من با پدر جونگکوک دوست هستم و تصمیم گرفتیم شما دوتا رو باهم عقد کنیم
ات: ولی چرا؟
بات: ات.....پسری از این بهتر گیرت نمیاد........تو فقط دو راه داری:
۱_با جونگکوک ازدواج کنی
۲_با جونگکوک ازدواج کنی
هر کدوم رو که دوست داری انتخاب کن
ات: بابا....اینا که دوتاش یکین😐
بات: (خنده).......به هر حال تو باید باهاش ازدواج کنی
ات: خوب اول باید پسره رو ببینم بعد
بات: خوبه پس امشب میان خواستگاری
ات: چی؟
بات: از قبل برای امشب برنامه ریزی کرده بودیم حالا که خودت گفتی که چه بهتر
ات: 😑
بات: قیافتو اونجوری نکن برو تو اتاقت رو تمیز کن که راس ساعت ۸ اینجان
ات: باشه بابایی♥️
رفتم اتاقم رو تمیز کردم و بعدش ناهار رو خوردم گرفتم خوابیدم که ساعت ۶ شد
یه حموم ۳۰ مینی گرفتم موهام رو خشک کردم و یه لباس صورتی خوشگل پوشیدم (عکسش رو میزارم) دیدم ساعت ۷ و ۲۰ است کار دیگه ای نداشتم پس رفتم کمک مامانم برای درست کردن شام
ساعت ۸ و ۵ دقیقه بود که زنگ خونه خورد و بابا رفت درو باز کرد و مهمونا اومدن تو
یه مرد تقریبا میان سال اومد تو بعدش یه پسر خوشتیپ و خوشگل با تیپ مشکی
بات: به به سلام آقای جئون چه خبر
آقای جئون: سلام آقای کیم......
بات: ۵ دقیقه دیر کردی ها
آقایجئون: برا ۵ دقیقه
بات: آره......(خنده)
خوب این دخترم ات هست
ات: سلام
آقای جئون: سلام.....واو چقدر خوشگلی شما
ات: مرسی
آقای جئون: عروس خوبی میشی
ات: (لبخند)
رفیتم سر میز شام نشستیم که مامانم غذا رو کشید......این پسره از اون موقع تا حالا همش بهم زل زده و با پوزخند نگاهم میکنه.......چرا اینجوریه.......وقتی نگام میکنه استرس میگیرم!.........خیلی ساکت بود......اصلا حرف نمیزد.......که آقای جئون سر صحبت رو باز کرد........
امیدوارم خوشتون اومده باشه
شرایط برای پارت بعد
۱۲ لایک
۱۵ کامنت
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #سناریو #سناریودرخواستی #سناریو_بی_تی_اس #وانشات #تکپارتی
#بی_تی_اس #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #نامجون #شوگا #جیهوپ #هوسوک #یونگی #سوکجین #کوک #کوکی
ویو ات:
های من کیم ات هستم. ۲۲ سالمه و هنوز ازدواج نکردم تا حالا با کسی هم رل نزدم.
رفتم خونه
ات: سلام مامان سلام بابا
مات: سلام دخترم
بات: به به...خوشگل بابا بیا بشین پیشم ببینم
ات: چشم
بات: خوب دخترم از روزت برامون بگو
ات: هیچی.....با دوستم رفتیم خرید عروسی......آخه دوستم میخواد ازدواج کنه
بات: چه خوب.......تو نمیخوای ازدواج کنی؟
ات: بابا یه چیزی میگیها......من که کسی رو دوست ندارم کسی هم منو دوست نداره
بات: ولی من یکیو میشناسم که تو رو دوست داره
ات:.......کی؟
بات: جونگکوک......یه پسر خیلی خوشتیپ که جونش هم برات میده
ات: یعنی میخوای بگی من باید با اون ازدواج کنم؟
بات: آره دخترم......من با پدر جونگکوک دوست هستم و تصمیم گرفتیم شما دوتا رو باهم عقد کنیم
ات: ولی چرا؟
بات: ات.....پسری از این بهتر گیرت نمیاد........تو فقط دو راه داری:
۱_با جونگکوک ازدواج کنی
۲_با جونگکوک ازدواج کنی
هر کدوم رو که دوست داری انتخاب کن
ات: بابا....اینا که دوتاش یکین😐
بات: (خنده).......به هر حال تو باید باهاش ازدواج کنی
ات: خوب اول باید پسره رو ببینم بعد
بات: خوبه پس امشب میان خواستگاری
ات: چی؟
بات: از قبل برای امشب برنامه ریزی کرده بودیم حالا که خودت گفتی که چه بهتر
ات: 😑
بات: قیافتو اونجوری نکن برو تو اتاقت رو تمیز کن که راس ساعت ۸ اینجان
ات: باشه بابایی♥️
رفتم اتاقم رو تمیز کردم و بعدش ناهار رو خوردم گرفتم خوابیدم که ساعت ۶ شد
یه حموم ۳۰ مینی گرفتم موهام رو خشک کردم و یه لباس صورتی خوشگل پوشیدم (عکسش رو میزارم) دیدم ساعت ۷ و ۲۰ است کار دیگه ای نداشتم پس رفتم کمک مامانم برای درست کردن شام
ساعت ۸ و ۵ دقیقه بود که زنگ خونه خورد و بابا رفت درو باز کرد و مهمونا اومدن تو
یه مرد تقریبا میان سال اومد تو بعدش یه پسر خوشتیپ و خوشگل با تیپ مشکی
بات: به به سلام آقای جئون چه خبر
آقای جئون: سلام آقای کیم......
بات: ۵ دقیقه دیر کردی ها
آقایجئون: برا ۵ دقیقه
بات: آره......(خنده)
خوب این دخترم ات هست
ات: سلام
آقای جئون: سلام.....واو چقدر خوشگلی شما
ات: مرسی
آقای جئون: عروس خوبی میشی
ات: (لبخند)
رفیتم سر میز شام نشستیم که مامانم غذا رو کشید......این پسره از اون موقع تا حالا همش بهم زل زده و با پوزخند نگاهم میکنه.......چرا اینجوریه.......وقتی نگام میکنه استرس میگیرم!.........خیلی ساکت بود......اصلا حرف نمیزد.......که آقای جئون سر صحبت رو باز کرد........
امیدوارم خوشتون اومده باشه
شرایط برای پارت بعد
۱۲ لایک
۱۵ کامنت
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #سناریو #سناریودرخواستی #سناریو_بی_تی_اس #وانشات #تکپارتی
#بی_تی_اس #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #نامجون #شوگا #جیهوپ #هوسوک #یونگی #سوکجین #کوک #کوکی
۲۷.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.