..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۴~
..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۴~
بچها:واییی معدم😂🤌🏻 به لطفت دل و روده برامون نموند دختر
دیانا:به طرف صندلی رفتم همونجوری که کیفمو برمیداشتم با خنده گفتم:
_خدا نکشتت رومینا اول صبحی دلمون شاد شد بعد به طرف نیکا رفتم و دستمو دور گردنش انداختم و باهم از اتاق خارج شدیم بچها هم پشتموت میومدن رومینا و مهدیس خواهر خواهر بودن خیلی بچهای خوبی هستن وقتی ۱۱ سالشون شد به اینجا اومدن خلاصه بچهای خیلی مهربونی هستن قابل اعتمادن پانیذ کلا دختر دپ و مهربونی کلا هروقت پانیذ رو میبینم یاد خودم و چیزایی که کشیدم میوفتم اهان مهشاد ...مهشادم یکی خل ترین بچهاس تو پرورشگاه نیستش اما تو مدرسه قبلی با ما بود امید وارم امسالم باشه ..نیکا هم که معلومه خواهرم منو نیکا باهم دیگه بزرگ شدیم دوای درد هم شدیم خلاصه شدیم دوتا رفیق تو رگی ....
نیکا:
یدونه زدم تو سر دیانا و ادامه دادم حواست کجاس خر نیم ساعت مثل خر تو اوتوبوس ایستادی پیاده شو ماهم پیاده شیم
دیانا:
عههههه خب حواسم نبود از اوتوبوس پیاده شدیم همینجوری که وارد مدرسه شدیم نیکا شروع کرد به زر زدن
نیکا:
واییییی اینجا چه قشنگه توله صگا اینجا رو نگاههه واییییی
نگار:
هی مهشاد اونا بچه های پرورشگاه نیستن بیا بریم پیششون
مهشاد:
عه اره واییی دلم براشون یذره شده بود سری از صندلی بلند شدم و دوییدم به طرفشون تا رسیدم بهشون بغلشون کردم
پانیذ:
ایییییی خفه شدم مهشادددد
مهشاد:
به به میبینم امسالم کنار همیم خیلی خوشحالم
نگار :اما من نیستم.....
دیانا:یدونه زدم رو شونش و ادامه دادم عه وا براچی دختر
نگار:بخاط اینکه اون اکیپ مسخره پسرا امسالم اینجان
مهدیس:واییی نه تروخدا حوصله جنگ و دعوا ندارم خداوکیلی
رومینا:
ولی من حوصله دعوا رو خیلی دارم خیلی خیلی..
نگار:تازه یه پسر دیگه هم اومده پیششون
نیکا:
کی هست ؟
نگار:با دستم اشاره ای به پسره کردم اون اون اسمش یچیز خوبی بود اورسون بهرام!شهرام !
پسره:ارسلان..ارسلان کاشی.
نگار:ای خاک به سرم 😐
نیکا:اخ دختره ای بد شانس 😂🤌🏻
دیانا:
عه وا نگار تو با این پسره ی شبیه مارمولک بودی؟
ارسلان:جان به کی گفتی مارمولک خانوم کوچولو
دیانا:با چشمام خودشو نشون دادم و گفتم همین عن اقاییی که جلوم وایساده داره مخم رو میخوره
پانیذ:اوههههه😏😂
ارسلان:پس دوصت داری فایت کنیم؟
دیانا:خیلی مشتاقم اقای ارس...اهان اقای مارمولک
ارسلان:باشه ۱ .هیچ به نفع تو اما اینو بدون ارسلان کاشی هیچ وقت نمیبازه
دیانا:مارمولک جون سقف رو بگیر نریزه سرمون یه وقت یهو بدبخت میشه رفتم سمتش جلوش وایسادم دستمو جلوی صورتش بردم و ادامه دادم ۲ . هیچ به نفع من که صورتش حسابی قرمز قرمز شد حسابی بعدم از کنار رفت......
دخترا:
ادامه دارد.....
بچها:واییی معدم😂🤌🏻 به لطفت دل و روده برامون نموند دختر
دیانا:به طرف صندلی رفتم همونجوری که کیفمو برمیداشتم با خنده گفتم:
_خدا نکشتت رومینا اول صبحی دلمون شاد شد بعد به طرف نیکا رفتم و دستمو دور گردنش انداختم و باهم از اتاق خارج شدیم بچها هم پشتموت میومدن رومینا و مهدیس خواهر خواهر بودن خیلی بچهای خوبی هستن وقتی ۱۱ سالشون شد به اینجا اومدن خلاصه بچهای خیلی مهربونی هستن قابل اعتمادن پانیذ کلا دختر دپ و مهربونی کلا هروقت پانیذ رو میبینم یاد خودم و چیزایی که کشیدم میوفتم اهان مهشاد ...مهشادم یکی خل ترین بچهاس تو پرورشگاه نیستش اما تو مدرسه قبلی با ما بود امید وارم امسالم باشه ..نیکا هم که معلومه خواهرم منو نیکا باهم دیگه بزرگ شدیم دوای درد هم شدیم خلاصه شدیم دوتا رفیق تو رگی ....
نیکا:
یدونه زدم تو سر دیانا و ادامه دادم حواست کجاس خر نیم ساعت مثل خر تو اوتوبوس ایستادی پیاده شو ماهم پیاده شیم
دیانا:
عههههه خب حواسم نبود از اوتوبوس پیاده شدیم همینجوری که وارد مدرسه شدیم نیکا شروع کرد به زر زدن
نیکا:
واییییی اینجا چه قشنگه توله صگا اینجا رو نگاههه واییییی
نگار:
هی مهشاد اونا بچه های پرورشگاه نیستن بیا بریم پیششون
مهشاد:
عه اره واییی دلم براشون یذره شده بود سری از صندلی بلند شدم و دوییدم به طرفشون تا رسیدم بهشون بغلشون کردم
پانیذ:
ایییییی خفه شدم مهشادددد
مهشاد:
به به میبینم امسالم کنار همیم خیلی خوشحالم
نگار :اما من نیستم.....
دیانا:یدونه زدم رو شونش و ادامه دادم عه وا براچی دختر
نگار:بخاط اینکه اون اکیپ مسخره پسرا امسالم اینجان
مهدیس:واییی نه تروخدا حوصله جنگ و دعوا ندارم خداوکیلی
رومینا:
ولی من حوصله دعوا رو خیلی دارم خیلی خیلی..
نگار:تازه یه پسر دیگه هم اومده پیششون
نیکا:
کی هست ؟
نگار:با دستم اشاره ای به پسره کردم اون اون اسمش یچیز خوبی بود اورسون بهرام!شهرام !
پسره:ارسلان..ارسلان کاشی.
نگار:ای خاک به سرم 😐
نیکا:اخ دختره ای بد شانس 😂🤌🏻
دیانا:
عه وا نگار تو با این پسره ی شبیه مارمولک بودی؟
ارسلان:جان به کی گفتی مارمولک خانوم کوچولو
دیانا:با چشمام خودشو نشون دادم و گفتم همین عن اقاییی که جلوم وایساده داره مخم رو میخوره
پانیذ:اوههههه😏😂
ارسلان:پس دوصت داری فایت کنیم؟
دیانا:خیلی مشتاقم اقای ارس...اهان اقای مارمولک
ارسلان:باشه ۱ .هیچ به نفع تو اما اینو بدون ارسلان کاشی هیچ وقت نمیبازه
دیانا:مارمولک جون سقف رو بگیر نریزه سرمون یه وقت یهو بدبخت میشه رفتم سمتش جلوش وایسادم دستمو جلوی صورتش بردم و ادامه دادم ۲ . هیچ به نفع من که صورتش حسابی قرمز قرمز شد حسابی بعدم از کنار رفت......
دخترا:
ادامه دارد.....
۱۴.۱k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.