my life is a disaster
my life is a disaster
زندگی فاجعه ی من
پارت سیزدهم:
ا.ت ویو:
وای حالا چه گوهی بخورم این چه زری بود من زدم آخه خدایا کمکم کن چرا یه زره شانس ندارم من....رو تختم نشسته بودم و از استرس اشک میریختم که دره اتاق زده شد دیدم دکتره شخصیه اربابه سریع اشکامو پاک کردم
دکتر: سلام دخترم
ا.ت: س...سلام دکتر
دکتر: دستت و بیار جلو باید ازت خون بگیرم
با استرس دستم و بردم جلو سوزن و وارد دستم کرد و خون ازم گرفت با چشم هایی که التماس از فریاد میزد نگاش میکردم
دکتر: جواب ازمایش فردا میاد
ا.ت: ب...باشه
دکتر رفت ا.ت چرا اینقدر احمقی خو بهش میگفتی که دروغ گفتی....دیدم صدای در زدن میاد در باز شد و تهیونگ اومد داخل
اومد نشست رو تخت و بهم خیره شد
تهیونگ: مادر بزرگم قبل از مرگش اون مجسمه رو بهم داد...گفت مثل چشمات ازش نگهداری کن....این همه مجسمه توی این عمارت هست..چرا اون؟
ا.ت: باور کن....از قصد این کارو نکردم..
همنجوری داشتیم حرف میزدیم که حس کردم حالم داره بد میشه یهو حالت تهوع کردم بدو رفتم تو دستشویی هوق زدم.....نکنه دروغم به واقعیت تبدیل شده باشه
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا.ت: اوهوم....بهتره استراحت کنم
رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم رو تختم
(فردا صبح)
تهیونگ ویو:
داشتم کارامو انجام میدادم که گوشیم زنگ خورد
تهیونگ: بله
دکتر: سلام اقای کیم
تهیونگ: سلام دکتر...چیزی شده؟
دکتر: نه میخواستم بگم جواب آزمایشی که دیروز گرفتیم...مثبته!
تهیونگ: چی؟!
(برید حالشو ببرید😔😂)
ادامه دارد....
زندگی فاجعه ی من
پارت سیزدهم:
ا.ت ویو:
وای حالا چه گوهی بخورم این چه زری بود من زدم آخه خدایا کمکم کن چرا یه زره شانس ندارم من....رو تختم نشسته بودم و از استرس اشک میریختم که دره اتاق زده شد دیدم دکتره شخصیه اربابه سریع اشکامو پاک کردم
دکتر: سلام دخترم
ا.ت: س...سلام دکتر
دکتر: دستت و بیار جلو باید ازت خون بگیرم
با استرس دستم و بردم جلو سوزن و وارد دستم کرد و خون ازم گرفت با چشم هایی که التماس از فریاد میزد نگاش میکردم
دکتر: جواب ازمایش فردا میاد
ا.ت: ب...باشه
دکتر رفت ا.ت چرا اینقدر احمقی خو بهش میگفتی که دروغ گفتی....دیدم صدای در زدن میاد در باز شد و تهیونگ اومد داخل
اومد نشست رو تخت و بهم خیره شد
تهیونگ: مادر بزرگم قبل از مرگش اون مجسمه رو بهم داد...گفت مثل چشمات ازش نگهداری کن....این همه مجسمه توی این عمارت هست..چرا اون؟
ا.ت: باور کن....از قصد این کارو نکردم..
همنجوری داشتیم حرف میزدیم که حس کردم حالم داره بد میشه یهو حالت تهوع کردم بدو رفتم تو دستشویی هوق زدم.....نکنه دروغم به واقعیت تبدیل شده باشه
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا.ت: اوهوم....بهتره استراحت کنم
رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم رو تختم
(فردا صبح)
تهیونگ ویو:
داشتم کارامو انجام میدادم که گوشیم زنگ خورد
تهیونگ: بله
دکتر: سلام اقای کیم
تهیونگ: سلام دکتر...چیزی شده؟
دکتر: نه میخواستم بگم جواب آزمایشی که دیروز گرفتیم...مثبته!
تهیونگ: چی؟!
(برید حالشو ببرید😔😂)
ادامه دارد....
۱۱.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.