part 87
#part_87
#فرار
فقط اروم اشک میریختم دست ارسلانو زیر چونم حس کردم مجبورم کرد سرمو بگیرم بالا و نگاش کنم با اخم محو چشماشو بین اشکام گردوند و جدی گفت
- اگه همه حرفامونو شنیده باشی نیازی به این اشکا نیست همونجوری که گفتم داریم بهم کمک میکنیم منم تا جایی که بتونم مواظبت هستم متین هم منظوری نداشت نگران خودت بود گریه نکن باشه ؟
لبخند تلخی نشست رو ل*ب*م خیلی برام ارزش داشت که ارسلان تو اوج غرورش اینجوری واسه یه قول هوامو داشت ولی اشکام دست خودم نبود یه قطره اشکم ناخوداگاه چکید رو انگشت ارسلان که چونمو گرفته بود عصبی شد و کلافه گفت:
- این اشکا واسه چیه ؟؟
سریع پاکشون کردمو گرفته گفتم
- هیچی ... ولش کن
واسه اینکه جو ودرست کنم مثلا شاد گفتم
- تو میخواستی منو ببری بیروناااا یه وقت نزنی زیرش !!
لبخند محوی زد و با اخم الکی گفت:
- الانم دست برنمیداری ؟
دوتامون خندیدیم شاید لازم بود خودمونو بزنیم به اون راه نفس عمیق کشیدمو گفتم:
-دیر نشه بریم ؟؟
کیفموگرفت و گفت
-صورتتو بشور بریم
سرمو تکون دادم و تند رفتم صورتمو شستم باید مثل خودش کمکش میکردم ما به هم قول دادیم برگشتم پیشش بعد اینکه صورتمو از نظر گذروند کیفمو بهم داد و از پله ها رفتیم پایین باید تحمل میکردم هر چی بود بخاطر هر دومون کتی جون شیک و اماده منتظر ایستاده بود بازم رفتم تو جلد همون نفس شیطون و شاد باید حال و هوام عوض میشد
بلند مثلا رو به ارسلان گفتم
- اوالالا ! چه خانم شیکی ارسلان خدا نصیب هرکسی نمیکنه هاااا.
ارسلان سر شو به نشونه تاسف تکون داد و اروم خندید ولی کتی جون غش کرد از خنده و گفت :
- فدای تو بشم من که هیچ تو که بدون ارایشم عین عروسکی دیگه ما پیر پاتالا به چشم نمیایم پیش شما جوونا
خندیدمو دیگه چیزی نگفتم دیانام بعد ما اومد پایین لامصب چه تیپیم زده بود واسه متین جونش تا براش چشمک زدم و ب*و*س فرستادم خندش گرفت ولی چش غره رفت خفن!
#فرار
فقط اروم اشک میریختم دست ارسلانو زیر چونم حس کردم مجبورم کرد سرمو بگیرم بالا و نگاش کنم با اخم محو چشماشو بین اشکام گردوند و جدی گفت
- اگه همه حرفامونو شنیده باشی نیازی به این اشکا نیست همونجوری که گفتم داریم بهم کمک میکنیم منم تا جایی که بتونم مواظبت هستم متین هم منظوری نداشت نگران خودت بود گریه نکن باشه ؟
لبخند تلخی نشست رو ل*ب*م خیلی برام ارزش داشت که ارسلان تو اوج غرورش اینجوری واسه یه قول هوامو داشت ولی اشکام دست خودم نبود یه قطره اشکم ناخوداگاه چکید رو انگشت ارسلان که چونمو گرفته بود عصبی شد و کلافه گفت:
- این اشکا واسه چیه ؟؟
سریع پاکشون کردمو گرفته گفتم
- هیچی ... ولش کن
واسه اینکه جو ودرست کنم مثلا شاد گفتم
- تو میخواستی منو ببری بیروناااا یه وقت نزنی زیرش !!
لبخند محوی زد و با اخم الکی گفت:
- الانم دست برنمیداری ؟
دوتامون خندیدیم شاید لازم بود خودمونو بزنیم به اون راه نفس عمیق کشیدمو گفتم:
-دیر نشه بریم ؟؟
کیفموگرفت و گفت
-صورتتو بشور بریم
سرمو تکون دادم و تند رفتم صورتمو شستم باید مثل خودش کمکش میکردم ما به هم قول دادیم برگشتم پیشش بعد اینکه صورتمو از نظر گذروند کیفمو بهم داد و از پله ها رفتیم پایین باید تحمل میکردم هر چی بود بخاطر هر دومون کتی جون شیک و اماده منتظر ایستاده بود بازم رفتم تو جلد همون نفس شیطون و شاد باید حال و هوام عوض میشد
بلند مثلا رو به ارسلان گفتم
- اوالالا ! چه خانم شیکی ارسلان خدا نصیب هرکسی نمیکنه هاااا.
ارسلان سر شو به نشونه تاسف تکون داد و اروم خندید ولی کتی جون غش کرد از خنده و گفت :
- فدای تو بشم من که هیچ تو که بدون ارایشم عین عروسکی دیگه ما پیر پاتالا به چشم نمیایم پیش شما جوونا
خندیدمو دیگه چیزی نگفتم دیانام بعد ما اومد پایین لامصب چه تیپیم زده بود واسه متین جونش تا براش چشمک زدم و ب*و*س فرستادم خندش گرفت ولی چش غره رفت خفن!
۲.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.