داستان زندگی من پارت 5
مکالمه بین بادیگارد پدر کوک و خود کوک
کوک:الو
بادیگارد پ:جناب رئیس پدرتون حالشون خوب نبود اوردیمیش بیمارستان دکتر معاینشون کردن و گفتن سطان دارن و باید عمل بشن
بعد از شنیدن این حرف سیرع لباسم و پوشیم رفتم بیمارستان
ویو ا/ت
امروز یک پیرمرد و معاینه کردم و انگار سرطان داره ولی قابل عمل هستش و وقتی اسمش و پرسیدم گفت جئون.... هستم اولش یاد جونگ کوک افتادم یک لبخند زدم و از اتاق اومدم بیرون که
ویو کوک
داشتم می دویدم که خوردم به یک زن با روپوش سفید انگار دکتر بود بلندش کردم که دیدیم خیلی شبیه ا/ت هستش کارت شناسایی شو نگاه کردم از چیزی که دیدیم باورم نمی شد روی اون نوشته بود سوجون ا/ت و بعد از تعظیم کوتاهی رفت منم زیاد بهش فکر نکردم و رفتم پیش پدرم اون باید عمل بشه و جون سالمی به در می بره مثل اینکه
ویو ا/ت
بعد از برخورد با اون پسره منو یاد جونگ کوک انداخت و ترسیدم و سریع تعظیم کوتاهی کردم و با ترس ازش دور شدم و رفتم تو اتاقم که منشی چوی اومد و گفت امروز جلسه دارید و گفتم ساعت چند و گفت ساعت 9 به ساعت نگاه کردم دیدیم ساعت 8:30 هستش گفتم می تونی بری و رفت که یهو دوباره صدای منشی چوی زدم و گفتن اون مریضم که قراره فردا عمل بشه و فامیلیش جئون بود و لطفا مدارکشو برام بیار
منشی چوی:چشم (تعظیم)
بعد چند مین دقیقه
تق تق
ا/ت بیا تو
منشی چوی:مدارکی که خاستی بودین و آوردم
ا/ت :بده من
می تونی بری
به مدارک نگاه کردم و دیدیم بله درست حدس زدم پدر جونگ کوک هستش و احتمالش هست اونی که باهاش برخورد کرده باشم جونگ کوک باشه به هر حال اون که فکر می کنه من مر ده ام نکنه کارت شناسایی مو خونده باشه نه فکر نکنم به هر حال باید حواسم و جمع کنم فکر کنم اون الان باید 25 سالش باشه وایی نه امروز قرار بود لینا بیاد تا منو ببینه اگه جونگ کوک منو با اون ببینه حتما منو میشناسه سریع گوشیمو بردلشتم و همچی رو به لینا گفتم لینا گفت باشه نمیام و که به ساعت نگاه کردم ساعت 9 بود رفتم تو جلسه همه اونجا بودن مدیر اومد و همه پاشدن و مدیر گفت دکتر ا/ت
ا/ت:بله
مدیر:کارت خیلی خوب بوده بیشترین در آمد توی عمل های شما بوده
ا/ت :مرسی
بعد از چند دقیقه غرغر ساعت 12 شد وقت ناهار شد جلسه رو تموم کردم و رفتم سالن غذا خوری و غذامو خوردم ساعت 2 من الان دیگه باید برم خونه کیفم و برداشتم و رفتم نزدیک در بیمارستان که شدم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدیم جونگ کوکه داشت نگاه کارت شاساییم می کرد سریع چر خوندمش
ا/ت:کاری داشتین
کوک:تو سوجون ا/ت هستی درسته
ا/ت :(توذهنش :شت کارت شناسایی مو دیدده بنظرم الان بهترین راه فرار هستش
دستمو از تو دستش کشیدم بیرون فرار کردم
کوک:الو
بادیگارد پ:جناب رئیس پدرتون حالشون خوب نبود اوردیمیش بیمارستان دکتر معاینشون کردن و گفتن سطان دارن و باید عمل بشن
بعد از شنیدن این حرف سیرع لباسم و پوشیم رفتم بیمارستان
ویو ا/ت
امروز یک پیرمرد و معاینه کردم و انگار سرطان داره ولی قابل عمل هستش و وقتی اسمش و پرسیدم گفت جئون.... هستم اولش یاد جونگ کوک افتادم یک لبخند زدم و از اتاق اومدم بیرون که
ویو کوک
داشتم می دویدم که خوردم به یک زن با روپوش سفید انگار دکتر بود بلندش کردم که دیدیم خیلی شبیه ا/ت هستش کارت شناسایی شو نگاه کردم از چیزی که دیدیم باورم نمی شد روی اون نوشته بود سوجون ا/ت و بعد از تعظیم کوتاهی رفت منم زیاد بهش فکر نکردم و رفتم پیش پدرم اون باید عمل بشه و جون سالمی به در می بره مثل اینکه
ویو ا/ت
بعد از برخورد با اون پسره منو یاد جونگ کوک انداخت و ترسیدم و سریع تعظیم کوتاهی کردم و با ترس ازش دور شدم و رفتم تو اتاقم که منشی چوی اومد و گفت امروز جلسه دارید و گفتم ساعت چند و گفت ساعت 9 به ساعت نگاه کردم دیدیم ساعت 8:30 هستش گفتم می تونی بری و رفت که یهو دوباره صدای منشی چوی زدم و گفتن اون مریضم که قراره فردا عمل بشه و فامیلیش جئون بود و لطفا مدارکشو برام بیار
منشی چوی:چشم (تعظیم)
بعد چند مین دقیقه
تق تق
ا/ت بیا تو
منشی چوی:مدارکی که خاستی بودین و آوردم
ا/ت :بده من
می تونی بری
به مدارک نگاه کردم و دیدیم بله درست حدس زدم پدر جونگ کوک هستش و احتمالش هست اونی که باهاش برخورد کرده باشم جونگ کوک باشه به هر حال اون که فکر می کنه من مر ده ام نکنه کارت شناسایی مو خونده باشه نه فکر نکنم به هر حال باید حواسم و جمع کنم فکر کنم اون الان باید 25 سالش باشه وایی نه امروز قرار بود لینا بیاد تا منو ببینه اگه جونگ کوک منو با اون ببینه حتما منو میشناسه سریع گوشیمو بردلشتم و همچی رو به لینا گفتم لینا گفت باشه نمیام و که به ساعت نگاه کردم ساعت 9 بود رفتم تو جلسه همه اونجا بودن مدیر اومد و همه پاشدن و مدیر گفت دکتر ا/ت
ا/ت:بله
مدیر:کارت خیلی خوب بوده بیشترین در آمد توی عمل های شما بوده
ا/ت :مرسی
بعد از چند دقیقه غرغر ساعت 12 شد وقت ناهار شد جلسه رو تموم کردم و رفتم سالن غذا خوری و غذامو خوردم ساعت 2 من الان دیگه باید برم خونه کیفم و برداشتم و رفتم نزدیک در بیمارستان که شدم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدیم جونگ کوکه داشت نگاه کارت شاساییم می کرد سریع چر خوندمش
ا/ت:کاری داشتین
کوک:تو سوجون ا/ت هستی درسته
ا/ت :(توذهنش :شت کارت شناسایی مو دیدده بنظرم الان بهترین راه فرار هستش
دستمو از تو دستش کشیدم بیرون فرار کردم
۸.۸k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.