لبی تر کرد و ادامه داد:
-یااآا خب همشون یه ایرادی داشتن دیگه..اون چند تا اولی که انگار من باید میرفتم مِنَت کِشی که توروخدا بیا باهام ازدواج کن.. چند تای بعدی هم انگار نون نخورده بودن..اَه..این چند تای آخر هم کم مونده بود با دمپایی بیوفتن دنبالم.. بیخیال شو یونگ هان..!
آخرین دختر با لباس سبز یشمی رنگ رو به روی شاهزاده ایستاد
همون بود! همون دختری که صاحب قلب شاهزاده کیم شده بود..
صدای یونگ هان دوباره برای بار هزارم شنیده شد: عالیجناب..ایشون جانگ ا.ت هستن..دختر جناب جانگ هوسوک
چشم های شاهزاده ذره به ذره از چهره زیبای ا.ت رو بلعید و توی ذهنش حک کرد
با چهره ایی متفاوت به یونگ هان خیره شد: زمان رقص فرا رسیده! رقص رو شروع کنیم بهتره..
و بعد از صندلی بلند شد
از قرار معلوم باید با تک به تک دختر ها میرقصید..و این کار به قطع یقین براش حوصله سر بر بود..
دوباره با دختر هایی که ردشون کرده بود باید میرقصید.
دختر های زیادی اونجا بودن و با چند ساعت نمی شد سر و تَه قضیه رو فیصله داد!
چندین ساعت گذشته بود و هنوز به دختر یشمی پوش نرسیده بود
با هزار و ششمین دختر رقصید و چند دقیقه رقص مونده بود تا به ا.ت برسه!
بعد از رقصیدن با پر افاده ترین دخترِ داخل قصر..به ا.ت رسید
با تمام خستگیش..دستش رو جلوی ا.ت گرفت و سرش رو خم کرد: افتخار میدید بانو؟
دست ا.ت توی دست شاهزاده سوکجین گذاشته شد و آروم آروم ،قدم قدم ، به وسط زمین رفتن
دست های سوکیجن پشت کمر ا.ت قرار گرفت و به ا.ت نزدیک تر شد
دست های ا.ت روی شونه های کشیدهِ. سوکجین قرار گرفت و شروع به رقص کردن
با صدای آروم کنار گوش ا.ت زمزمه کرد: ا.ت شی..فکر کنم کسی که باید به عنوان همسرم انتخاب کنم رو پیدا کردم..!
چشم های ا.ت رو به چشم های سوکجین قرار گرفت: ا..اوه..جدی!؟ چه دختر خوشبختی!
لبخند آروم سوکجین نمایان شد و لب هاش به کنار گوش ا.ت رفت: بزار بهت یه چیزی بگم!
شروع به گفتن متنش کرد: وقتی آهنگِ آشنایِ ما شروع به نواختن میکنه...با من برقص..من رو به تاب بیار
مثل دریایی که ساحل رو در آغوش گرفته..من رو به خودت نزدیک تر کن..
مثل گلی که در بارون تنفس میکنه، من رو مطمئن کن از وجودت کنارم
با من بمون..من رو بیشتر از هر موقع ای به تاب بیار!
بعد از چند دور چرخوندن ا.ت ، کمر ا.ت رو توی دستش گرفت و بهش نزدیک تر شد: من رو بی تاب کن!
و بعد بوسه ایی به لاله گوشِ ا.ت هدیه کرد
-یونگ هان شی! میشه بیاریش؟
صدای سوکجین به اونطرف قصر رسید و درخواست چیزی رو کرد
بعد از چند دقیقه یونگ هان با بالشتک کوچیکی که روش مخمل قرمز داشت به سوکجینی که ا.ت هنوز توی چند سانتیش مونده بود نزدیک شد
ظرف شیشه ایی که روی بالشتک بود میدرخشید!
انگشت های سوکجین ظرف شیشه ایی رو از روی بالشتک برداشت و جلوی ا.ت زانو زد
ادامه پارت بعد
آخرین دختر با لباس سبز یشمی رنگ رو به روی شاهزاده ایستاد
همون بود! همون دختری که صاحب قلب شاهزاده کیم شده بود..
صدای یونگ هان دوباره برای بار هزارم شنیده شد: عالیجناب..ایشون جانگ ا.ت هستن..دختر جناب جانگ هوسوک
چشم های شاهزاده ذره به ذره از چهره زیبای ا.ت رو بلعید و توی ذهنش حک کرد
با چهره ایی متفاوت به یونگ هان خیره شد: زمان رقص فرا رسیده! رقص رو شروع کنیم بهتره..
و بعد از صندلی بلند شد
از قرار معلوم باید با تک به تک دختر ها میرقصید..و این کار به قطع یقین براش حوصله سر بر بود..
دوباره با دختر هایی که ردشون کرده بود باید میرقصید.
دختر های زیادی اونجا بودن و با چند ساعت نمی شد سر و تَه قضیه رو فیصله داد!
چندین ساعت گذشته بود و هنوز به دختر یشمی پوش نرسیده بود
با هزار و ششمین دختر رقصید و چند دقیقه رقص مونده بود تا به ا.ت برسه!
بعد از رقصیدن با پر افاده ترین دخترِ داخل قصر..به ا.ت رسید
با تمام خستگیش..دستش رو جلوی ا.ت گرفت و سرش رو خم کرد: افتخار میدید بانو؟
دست ا.ت توی دست شاهزاده سوکجین گذاشته شد و آروم آروم ،قدم قدم ، به وسط زمین رفتن
دست های سوکیجن پشت کمر ا.ت قرار گرفت و به ا.ت نزدیک تر شد
دست های ا.ت روی شونه های کشیدهِ. سوکجین قرار گرفت و شروع به رقص کردن
با صدای آروم کنار گوش ا.ت زمزمه کرد: ا.ت شی..فکر کنم کسی که باید به عنوان همسرم انتخاب کنم رو پیدا کردم..!
چشم های ا.ت رو به چشم های سوکجین قرار گرفت: ا..اوه..جدی!؟ چه دختر خوشبختی!
لبخند آروم سوکجین نمایان شد و لب هاش به کنار گوش ا.ت رفت: بزار بهت یه چیزی بگم!
شروع به گفتن متنش کرد: وقتی آهنگِ آشنایِ ما شروع به نواختن میکنه...با من برقص..من رو به تاب بیار
مثل دریایی که ساحل رو در آغوش گرفته..من رو به خودت نزدیک تر کن..
مثل گلی که در بارون تنفس میکنه، من رو مطمئن کن از وجودت کنارم
با من بمون..من رو بیشتر از هر موقع ای به تاب بیار!
بعد از چند دور چرخوندن ا.ت ، کمر ا.ت رو توی دستش گرفت و بهش نزدیک تر شد: من رو بی تاب کن!
و بعد بوسه ایی به لاله گوشِ ا.ت هدیه کرد
-یونگ هان شی! میشه بیاریش؟
صدای سوکجین به اونطرف قصر رسید و درخواست چیزی رو کرد
بعد از چند دقیقه یونگ هان با بالشتک کوچیکی که روش مخمل قرمز داشت به سوکجینی که ا.ت هنوز توی چند سانتیش مونده بود نزدیک شد
ظرف شیشه ایی که روی بالشتک بود میدرخشید!
انگشت های سوکجین ظرف شیشه ایی رو از روی بالشتک برداشت و جلوی ا.ت زانو زد
ادامه پارت بعد
۱۶.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.