Fiction: Deep wound
Part 1
/ویو هانا/
هوفففف خیلی خسته بودم یه ماه بود دنبال کار میگشتمو هنوز جایی پیدا نکرده بودم
باید یکاری پیدا میکردم همچیم داش ته میکشید
خسته و کوفته در خونه رو وا کردمو رفتم تو
انقد خسته بودم که نهارمم نخوردم فقد با همون لباسا بیهوش شدم
.
.
.
دینگ دینگ«صدای زنگ گوشی»
+یوبسیو
_انیو
+تویی انی؟,
_یس تازه از خاب پاشدی؟
+عارع خیلی خستم هنوز کاری پیدا نکردم دیگه دارم ناامید میشم
_اتفاقن زنگ زدم درمورد همون باهات حرف بزنم
+عع چیزی پیدا کردی ؟
_عاره ولی نمیدونم خوشت بیاد یا نه
+مگه چیه؟«با لحن شکاک»
_دارم میام خونت اونجا بهت میگم بای
قطع کرد توله سگ
میخاس چه گهی بخورع ک پشت تلفن بهم چیزی نمیگفت
درهرصورت مجبور بودم هرچی باشه قبولش کنم اگه انی کاری پیدا کرده باشه خیلی خوب میشع
/فلش بک به سه ساعت بعد/
راه خونهی آنی ازم خیلی دور بودو طول کشید برسع
وختی رسید اول یکم من من کرد اما بعد گفت
بهم گف به یکی از دوستاش گفته که من نیاز به کار دارم اونم تو بار کار میکرده و گفده که نیاز به همکار دارع
آنیام اومده بهم گفده که اگه بخوام برم اونجا آدرس میدع
واقن کار سختیه برا یکی مث من اما ادرسو ازش گرفدم
بهم گف خدش هماهنگ میکنه فک کنم تا الان بهشون گفته
مجبور بودم باید میرفتم همونجا کار میکردم
ادرسشو دیدم خیلی دور بود انگار تو بالا شهر بود باید زنگ میزدم آنی بیاد دنبالم واقن پولی نداشتم که باهاش تاکسی بگیرم
گوشیمو ورداشتم زنگ بزنم به آنی
دو زنگ نخورده جواب داد
+سلام میگما من میرم برای درخاست اون شغل فقد ازت میخام بیای دنبالم
_وای چاگی ببخشید واقن ک نتونسم کاری بهتر پیدا کنم الان را میوفتم میام زود
+عیبی ندارع بازم اینکه همین پیدا شده خیلیه
_من برم آماده شم بیام دنبالت
+اوک بای
_بای
واقن خجالت میکشیدم از خدم که قرارع تو همچین جایی کار کنم انی بهن گف اونجا خودشون بهم لباس برای کار میدن
سعی کردم یه لباس تمیزو مرتب بپوشم تا ضایه بنظر نرسم
.
.
.
زنگ خونم زده شد حتمن انی بود
رفتم بیرونو دیدم بعله خانم پشت دره
آنی:انیو شماره بدم پاره کنی خانم ژذاب
من:بده مگه من شماره ژذابی مث تورو پارع میکنم
انی:روتو برم خاک ت سرت من میگم ت چرا همراهیم میکنی ایش
من: زر نزن را بیوف بریم که راه طولانی درپیشه
/فلش بک به چهل مین بعد/
آنی یجای خلوت نگه داشت
من:چرا اینجا نگه داشتی
آنی: چون همینجاست
من: چیزی اینجا نمیبینم آخه
آنی:پیاده شو اونموقع میفهمی
من:باشع
پیاده که شدیم آنی زنگ زد ب یکی
خیلی عجیب بود
ده دقیقه همونطور منتظر بودیم ک•••
شرط پارت بعدی
7 کامنت💋🍸
10 لایک🍸💋
/ویو هانا/
هوفففف خیلی خسته بودم یه ماه بود دنبال کار میگشتمو هنوز جایی پیدا نکرده بودم
باید یکاری پیدا میکردم همچیم داش ته میکشید
خسته و کوفته در خونه رو وا کردمو رفتم تو
انقد خسته بودم که نهارمم نخوردم فقد با همون لباسا بیهوش شدم
.
.
.
دینگ دینگ«صدای زنگ گوشی»
+یوبسیو
_انیو
+تویی انی؟,
_یس تازه از خاب پاشدی؟
+عارع خیلی خستم هنوز کاری پیدا نکردم دیگه دارم ناامید میشم
_اتفاقن زنگ زدم درمورد همون باهات حرف بزنم
+عع چیزی پیدا کردی ؟
_عاره ولی نمیدونم خوشت بیاد یا نه
+مگه چیه؟«با لحن شکاک»
_دارم میام خونت اونجا بهت میگم بای
قطع کرد توله سگ
میخاس چه گهی بخورع ک پشت تلفن بهم چیزی نمیگفت
درهرصورت مجبور بودم هرچی باشه قبولش کنم اگه انی کاری پیدا کرده باشه خیلی خوب میشع
/فلش بک به سه ساعت بعد/
راه خونهی آنی ازم خیلی دور بودو طول کشید برسع
وختی رسید اول یکم من من کرد اما بعد گفت
بهم گف به یکی از دوستاش گفته که من نیاز به کار دارم اونم تو بار کار میکرده و گفده که نیاز به همکار دارع
آنیام اومده بهم گفده که اگه بخوام برم اونجا آدرس میدع
واقن کار سختیه برا یکی مث من اما ادرسو ازش گرفدم
بهم گف خدش هماهنگ میکنه فک کنم تا الان بهشون گفته
مجبور بودم باید میرفتم همونجا کار میکردم
ادرسشو دیدم خیلی دور بود انگار تو بالا شهر بود باید زنگ میزدم آنی بیاد دنبالم واقن پولی نداشتم که باهاش تاکسی بگیرم
گوشیمو ورداشتم زنگ بزنم به آنی
دو زنگ نخورده جواب داد
+سلام میگما من میرم برای درخاست اون شغل فقد ازت میخام بیای دنبالم
_وای چاگی ببخشید واقن ک نتونسم کاری بهتر پیدا کنم الان را میوفتم میام زود
+عیبی ندارع بازم اینکه همین پیدا شده خیلیه
_من برم آماده شم بیام دنبالت
+اوک بای
_بای
واقن خجالت میکشیدم از خدم که قرارع تو همچین جایی کار کنم انی بهن گف اونجا خودشون بهم لباس برای کار میدن
سعی کردم یه لباس تمیزو مرتب بپوشم تا ضایه بنظر نرسم
.
.
.
زنگ خونم زده شد حتمن انی بود
رفتم بیرونو دیدم بعله خانم پشت دره
آنی:انیو شماره بدم پاره کنی خانم ژذاب
من:بده مگه من شماره ژذابی مث تورو پارع میکنم
انی:روتو برم خاک ت سرت من میگم ت چرا همراهیم میکنی ایش
من: زر نزن را بیوف بریم که راه طولانی درپیشه
/فلش بک به چهل مین بعد/
آنی یجای خلوت نگه داشت
من:چرا اینجا نگه داشتی
آنی: چون همینجاست
من: چیزی اینجا نمیبینم آخه
آنی:پیاده شو اونموقع میفهمی
من:باشع
پیاده که شدیم آنی زنگ زد ب یکی
خیلی عجیب بود
ده دقیقه همونطور منتظر بودیم ک•••
شرط پارت بعدی
7 کامنت💋🍸
10 لایک🍸💋
۴.۹k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.