Vampire diaries³🌑
& تو جنگل بودم .... تو کیفم پیداش کردم .
: بجاش چیزی رو گم کردی ؟
& آم دفترچه خاطراتم رو .
: این گردنبند واسه جاد.. نسل بنته
& یه حرف دیگه ای داشتید میگفتید¿
: همینقدر بدونی کافیه و بعد از جاش بلند شد .
& گردنبد رو چیکار کنم ؟
: هرچی که حست میگه ¡
صدای کلاغ شنیدم ، از شیلا خدافظی کردم و به با کلی سوال با سرعت از در رفتم بیرون ولی کلاغی نبود ! تعجب کردم ولی با سوالای ذهنم به سمت خونه رفتم ، جرمی ( برادرش ) مثل همیشه تو اتاقش بود و خاله جنا داشت با تلفنش حرف میزد . جرمی بعد مرگ پدر و مادرم مواد مصرف میکنه و افسرده شده و فک میکنه من نمیدونم چون کل تابستون رو حواسم بهش نبود ، قبل اینکه برم تو اتاقم به سمت درش رفتم و در زدم و بدون جواب وارد شدم ، & جرمی ، حالت خوبه ؟ € میخوام بخوابم فقط برو بیرون ، درو بستم و نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اتاقم. رو تخت نشستم و گردنبند رو جلوم گذاشتم ، حس خوبی نسبت بهش نداشتم اصلا ، ولی یه حسی بهم میگفت باید بندازمش . زل زده بودم بهش ، برداشتمش و انداختم گردنم ، این تازه شروع ماجرای من بود بدون این که بدونم چی در انتظارمه !
: بجاش چیزی رو گم کردی ؟
& آم دفترچه خاطراتم رو .
: این گردنبند واسه جاد.. نسل بنته
& یه حرف دیگه ای داشتید میگفتید¿
: همینقدر بدونی کافیه و بعد از جاش بلند شد .
& گردنبد رو چیکار کنم ؟
: هرچی که حست میگه ¡
صدای کلاغ شنیدم ، از شیلا خدافظی کردم و به با کلی سوال با سرعت از در رفتم بیرون ولی کلاغی نبود ! تعجب کردم ولی با سوالای ذهنم به سمت خونه رفتم ، جرمی ( برادرش ) مثل همیشه تو اتاقش بود و خاله جنا داشت با تلفنش حرف میزد . جرمی بعد مرگ پدر و مادرم مواد مصرف میکنه و افسرده شده و فک میکنه من نمیدونم چون کل تابستون رو حواسم بهش نبود ، قبل اینکه برم تو اتاقم به سمت درش رفتم و در زدم و بدون جواب وارد شدم ، & جرمی ، حالت خوبه ؟ € میخوام بخوابم فقط برو بیرون ، درو بستم و نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اتاقم. رو تخت نشستم و گردنبند رو جلوم گذاشتم ، حس خوبی نسبت بهش نداشتم اصلا ، ولی یه حسی بهم میگفت باید بندازمش . زل زده بودم بهش ، برداشتمش و انداختم گردنم ، این تازه شروع ماجرای من بود بدون این که بدونم چی در انتظارمه !
۱۵.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.