بچه که بودم یه شب تنهای تنها ، وسط کوچه گریه میکردم
بچه که بودم یه شب تنهای تنها ، وسط کوچه گریه میکردم
همون لحظه ستاره ای تو آسمون نشست.. میلیون ها سال از من دور بود.. پیرزن رهگذر وقتی گریه های شبانه امو دید ، گفت آرزوهای مرده ات رو به ستاره ات بگو ستاره ها مرده هارو زنده میکنن.. پیرزن رفت اما نفهمید،، من برای مرگ ستاره ام گریه میکردم
همون لحظه ستاره ای تو آسمون نشست.. میلیون ها سال از من دور بود.. پیرزن رهگذر وقتی گریه های شبانه امو دید ، گفت آرزوهای مرده ات رو به ستاره ات بگو ستاره ها مرده هارو زنده میکنن.. پیرزن رفت اما نفهمید،، من برای مرگ ستاره ام گریه میکردم
۱.۳k
۲۵ مهر ۱۴۰۳