تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
وقتی مافیاستو ازش فرار کردی
ات
بارون شدت گرفته بود منم هر لحظه بیشتر میدوایدم امیدوارم اینبار نتونه منو گیر بندازه چون کلی زحمت کشیدم تا بتونم ازش فرار کنم،اگه بابام منو بهش نمیفروخت الان اینجا نبودم،داشتم وارد یه کوچه میشدم که یه ون جلومو گرفتو چندتا سیاه پوش از داخلش در اومدن یکشیون که از همه گنده تر بود یه دستمال از جیبش در اووردو گرفت جلوی صورتم کم کم چیزی نفهمیدمو چشام سیاهی رفت
با صدای یه چیزی از خواب بیدار شدم انگار یه نفر داشت میزد رو میز یکم چشمامو مالوندم تا بهتر ببینم..خودش بود وقتی چشمای سردشو میبینم تنم به لرزه میوفته داشت با انگشتاش روی میز ضربه میزد،سرمو انداختم پایین
کوک.بار چندمه ازم فرار میکنی؟
هیچی نگفتم
کوک.سر بالااا
سرمو به زور گرفتم بالاو توی چشای مشکیش که خالی از احساسات بود نگاه کردم
کوک.چرا به حرفام گوش نمیکنی؟من بابت تو کلی به بابات پول دادم دختر
همیشه همینطور حرف میزد،خیلی ریلکسو آروم اما وای بر اون روزی عصبانی بشه دیگه هیچی جلو دارش نیست
کوک.دفعه ی قبل هم بهت گفتم اگه یه بار دیگه ازم فرار کنی یه تنبیه خیلی بد برات در نظر میگیرم،یادت نمیاد؟
دوباره سرمو انداختم پایین اونم از جاش بلند شدو با قدمای آهسته میومد سمتم،دیگه تقریباً بهم رسیده بود منتظر یه حرکت ازش بودم که یهو سوزش بدی رو توی سرم احساس کردم،موهامو گرفته بودو میکشید
کوک.اینبار قرارع به کار جالب باهات بکنم،نظرت اتاق سیاه چیه هوم؟
ات.ن نه خواهش میکنم اونجا نه(گریه)
بدون توجه به حرفم منو انداخت توی اتاق شکنجه،یه شلاق برداشت
کوک.اگه فقط یه ضربه رو جا بندازی پنجاه تا دیگه بهش اضافه میکنم
ات.خواهش میکنم(گریه)
اومد سمتمو محکم زد روی پاهام میدونستم اگه به حرفش گوش نکنم به چیزی که گفته عمل میکنه پس همون کاری رو که گفت انجام دادم
ات.یک...دو...س سه..پنجاه...پ پنجاهو یک..ص صد
دیگه هیچ انرژی برام نمونده بود کل بدنم درد میکرد،بیجون افتادم روی زمین کوک هم اومد منو بغل کردو برد داخل اتاقش،یه پماد از توی کشو در اوورد لباسامو کندو مشغول پماد زدن روی زخمام شد بعد از اینکه کارش تموم شد روی تخت کنارم دراز کشید منم سرمو فرو کردم توی سینه هاش،بهتر بود باهاش راه بیام اونطوری شاید اخلاقش بهتر شه،کوک هم دستاشو دور کمرم حلقه کرد
کوک.بهتم گفته بودم تو تا آخر عمرت مال منی اگه یه بار دیگه از دستم فرار کنی میکشمت،پس بیبی خوبی باشو به حرفام گوش کن
پایان
وقتی مافیاستو ازش فرار کردی
ات
بارون شدت گرفته بود منم هر لحظه بیشتر میدوایدم امیدوارم اینبار نتونه منو گیر بندازه چون کلی زحمت کشیدم تا بتونم ازش فرار کنم،اگه بابام منو بهش نمیفروخت الان اینجا نبودم،داشتم وارد یه کوچه میشدم که یه ون جلومو گرفتو چندتا سیاه پوش از داخلش در اومدن یکشیون که از همه گنده تر بود یه دستمال از جیبش در اووردو گرفت جلوی صورتم کم کم چیزی نفهمیدمو چشام سیاهی رفت
با صدای یه چیزی از خواب بیدار شدم انگار یه نفر داشت میزد رو میز یکم چشمامو مالوندم تا بهتر ببینم..خودش بود وقتی چشمای سردشو میبینم تنم به لرزه میوفته داشت با انگشتاش روی میز ضربه میزد،سرمو انداختم پایین
کوک.بار چندمه ازم فرار میکنی؟
هیچی نگفتم
کوک.سر بالااا
سرمو به زور گرفتم بالاو توی چشای مشکیش که خالی از احساسات بود نگاه کردم
کوک.چرا به حرفام گوش نمیکنی؟من بابت تو کلی به بابات پول دادم دختر
همیشه همینطور حرف میزد،خیلی ریلکسو آروم اما وای بر اون روزی عصبانی بشه دیگه هیچی جلو دارش نیست
کوک.دفعه ی قبل هم بهت گفتم اگه یه بار دیگه ازم فرار کنی یه تنبیه خیلی بد برات در نظر میگیرم،یادت نمیاد؟
دوباره سرمو انداختم پایین اونم از جاش بلند شدو با قدمای آهسته میومد سمتم،دیگه تقریباً بهم رسیده بود منتظر یه حرکت ازش بودم که یهو سوزش بدی رو توی سرم احساس کردم،موهامو گرفته بودو میکشید
کوک.اینبار قرارع به کار جالب باهات بکنم،نظرت اتاق سیاه چیه هوم؟
ات.ن نه خواهش میکنم اونجا نه(گریه)
بدون توجه به حرفم منو انداخت توی اتاق شکنجه،یه شلاق برداشت
کوک.اگه فقط یه ضربه رو جا بندازی پنجاه تا دیگه بهش اضافه میکنم
ات.خواهش میکنم(گریه)
اومد سمتمو محکم زد روی پاهام میدونستم اگه به حرفش گوش نکنم به چیزی که گفته عمل میکنه پس همون کاری رو که گفت انجام دادم
ات.یک...دو...س سه..پنجاه...پ پنجاهو یک..ص صد
دیگه هیچ انرژی برام نمونده بود کل بدنم درد میکرد،بیجون افتادم روی زمین کوک هم اومد منو بغل کردو برد داخل اتاقش،یه پماد از توی کشو در اوورد لباسامو کندو مشغول پماد زدن روی زخمام شد بعد از اینکه کارش تموم شد روی تخت کنارم دراز کشید منم سرمو فرو کردم توی سینه هاش،بهتر بود باهاش راه بیام اونطوری شاید اخلاقش بهتر شه،کوک هم دستاشو دور کمرم حلقه کرد
کوک.بهتم گفته بودم تو تا آخر عمرت مال منی اگه یه بار دیگه از دستم فرار کنی میکشمت،پس بیبی خوبی باشو به حرفام گوش کن
پایان
۱۳.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.