عشق دامیان
عشق دامیان
#پارت_2
دامیان:اِی بابا.. تو خودت از بابای آنیا خوشت میاد هنوزه که هنوزه بهش نمیگی...🫧🫧🫧
بعد به من میگی ترسو..
بکی:داستان من ربطی به تو نداره..
تازه بابای انیا متحل هست..🫧
دامیان:ولی زنگ دوم بهش میگم..🥰🥰🥰 که دوسش دارم
بکی:ببینیم و تعریف کنیم🫧
دامیان میگم..
بکی:اگه راست میگی الان بگو..
دامیان باشه😠😠
دامیان:میره پیش آنیا💜💜
آنیا:چیشده دامیان؟
دامیان سرخ میشه و میگه::م...ن تو رو
د......و.تس دارم💜💜💜🫧🫧🫧
بعد دامیان نفس عمیقی میکشه..
آنیا خوشکش زده بود..
آنیا: واقعا؟؟💜💜💜
دامیان:آره ازت خوشم میاد.😁😁
آنیا:خب من چیکار کنم؟؟
دامیان: تو هم از من خوشت میاد..
من میدونم..
آنیا: باشه🤫🤫
دامیان:میگه میشه شب بیای خونمون؟؟؟
#پارت_2
دامیان:اِی بابا.. تو خودت از بابای آنیا خوشت میاد هنوزه که هنوزه بهش نمیگی...🫧🫧🫧
بعد به من میگی ترسو..
بکی:داستان من ربطی به تو نداره..
تازه بابای انیا متحل هست..🫧
دامیان:ولی زنگ دوم بهش میگم..🥰🥰🥰 که دوسش دارم
بکی:ببینیم و تعریف کنیم🫧
دامیان میگم..
بکی:اگه راست میگی الان بگو..
دامیان باشه😠😠
دامیان:میره پیش آنیا💜💜
آنیا:چیشده دامیان؟
دامیان سرخ میشه و میگه::م...ن تو رو
د......و.تس دارم💜💜💜🫧🫧🫧
بعد دامیان نفس عمیقی میکشه..
آنیا خوشکش زده بود..
آنیا: واقعا؟؟💜💜💜
دامیان:آره ازت خوشم میاد.😁😁
آنیا:خب من چیکار کنم؟؟
دامیان: تو هم از من خوشت میاد..
من میدونم..
آنیا: باشه🤫🤫
دامیان:میگه میشه شب بیای خونمون؟؟؟
۲۳۷
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.