بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
Part 1
آروم پلکامو از هم جدا کردم
همه جا تاریک بود..تاریکی..سکوتی..
نمیتونستم به راحتی چیزی را ببینم..تا اینکه صدایی توجهمو جلب کرد.
صدای قدم های یکی به گوشم میرسید
روی زمین خاکی دراز کشیده بودم.. دست و پاهام بسته بودن..آروم به سمت من قدم ميزد..
هیچ نوری نبود تا صورتش رو تشخیص بدم
نفسشو داد بیرون روی زانو هاش نشست
حالا میتونستم قیافشو ببینم..یه پسر با موهای بلند و مشکی...با کت و شلوار مشکی
نگاه سردی داشت
نگاهشو ازبدنم گرفت و به چشمای پر از ترسم داد
هیونجین : بلخره...پیدات کردم!
معنی حرفش رو نفهميدم
نمیتونستم حرفی بزنم دهنم با دستمال بسته بود..ترس کل وجودم رپ گرفته بود.. این آدم کیه..و ازم چی میخواد..
با سنگینی چیزی روی سرم چشمام سیاهی رفت..
.
با نور بالای سرم چشمام باز شد
روی یه جای تاریک که فقط کمی نور داشت
بودم شبیه یه کارآگاه..
به صندلی بسته بودم
شروع به تکون خوردن کردم که صدایی مانعم شد
هیونجین : تلاش نکن بیب نمیتونی آزاد شی!
زود نگاهمو به طرف صدا دادم با برخورد نگاهش خشکم زد
از چشماش میشد فهمید که آدم خشن و سردیه..
با ترس آب قلوم رو قورت دادم
هنوزم دهنم بسته بود
نگاه ترسی داشت
پاشو از روی پاش برداشت و ارنجشو رو زانوش گذاشت و دستشو روی چونش
هیونجین : تو دختره..هوانگ ته سونگی ديگه نه ؟!
آروم سرمو به بالا پایین تکون دادم
پوزخندی زد
هیونجین : خوبه
بلند شد و شروع کرد به دورم چرخیدن
خیلی مرموز بود
ار ترس زیاد عرق کرده بودم..این آدم کیه و از کجا پدرمو میشناسه..پدر من اولین مافیای کرست..ممکنه.. یکی از دشمناش باشه..؟
فقط نگاهم روی زمین بود
هیونجین : بنظر دختر ارومی هستی..دهنتو باز میکنم..وای به حالت جیغ بزنی..
هیچ حرکت و واکنشی نشون ندادی
اومد جلو و آروم خم شد
نفسای داغش به پوست گردنت میخورد که باعث شد بدنت مور مور بشه..
گره دور سرتو آروم باز کرد و پارچه رو برداشت
انداختش زمین و به چشمام زول زد
هیونجین :.......
Part 1
آروم پلکامو از هم جدا کردم
همه جا تاریک بود..تاریکی..سکوتی..
نمیتونستم به راحتی چیزی را ببینم..تا اینکه صدایی توجهمو جلب کرد.
صدای قدم های یکی به گوشم میرسید
روی زمین خاکی دراز کشیده بودم.. دست و پاهام بسته بودن..آروم به سمت من قدم ميزد..
هیچ نوری نبود تا صورتش رو تشخیص بدم
نفسشو داد بیرون روی زانو هاش نشست
حالا میتونستم قیافشو ببینم..یه پسر با موهای بلند و مشکی...با کت و شلوار مشکی
نگاه سردی داشت
نگاهشو ازبدنم گرفت و به چشمای پر از ترسم داد
هیونجین : بلخره...پیدات کردم!
معنی حرفش رو نفهميدم
نمیتونستم حرفی بزنم دهنم با دستمال بسته بود..ترس کل وجودم رپ گرفته بود.. این آدم کیه..و ازم چی میخواد..
با سنگینی چیزی روی سرم چشمام سیاهی رفت..
.
با نور بالای سرم چشمام باز شد
روی یه جای تاریک که فقط کمی نور داشت
بودم شبیه یه کارآگاه..
به صندلی بسته بودم
شروع به تکون خوردن کردم که صدایی مانعم شد
هیونجین : تلاش نکن بیب نمیتونی آزاد شی!
زود نگاهمو به طرف صدا دادم با برخورد نگاهش خشکم زد
از چشماش میشد فهمید که آدم خشن و سردیه..
با ترس آب قلوم رو قورت دادم
هنوزم دهنم بسته بود
نگاه ترسی داشت
پاشو از روی پاش برداشت و ارنجشو رو زانوش گذاشت و دستشو روی چونش
هیونجین : تو دختره..هوانگ ته سونگی ديگه نه ؟!
آروم سرمو به بالا پایین تکون دادم
پوزخندی زد
هیونجین : خوبه
بلند شد و شروع کرد به دورم چرخیدن
خیلی مرموز بود
ار ترس زیاد عرق کرده بودم..این آدم کیه و از کجا پدرمو میشناسه..پدر من اولین مافیای کرست..ممکنه.. یکی از دشمناش باشه..؟
فقط نگاهم روی زمین بود
هیونجین : بنظر دختر ارومی هستی..دهنتو باز میکنم..وای به حالت جیغ بزنی..
هیچ حرکت و واکنشی نشون ندادی
اومد جلو و آروم خم شد
نفسای داغش به پوست گردنت میخورد که باعث شد بدنت مور مور بشه..
گره دور سرتو آروم باز کرد و پارچه رو برداشت
انداختش زمین و به چشمام زول زد
هیونجین :.......
۸.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.