اشتباه ثبت نشده⁹
کوک: هی شما دوتا چرا از سر و کول هم بالا میرید
تهیونگ : جان مادرت بگیر بخواب ول کن
ات : ......( منگ خواب)
شوگا : اگ ات از من بدش نمیاد بیاد پیش من بخوابه
ات: اومدم
بعد همه خوابیدن
فردا
ات ویو
از همه زود تر پاشدم دست و صورتم رو شستم رفتم کیف همه رو حاضر کردم صبحونه درست کردم داشتم میخوردم که تهیونگ با حالت خیلی گوگولی از خواب بیدار شد گفت
تهیونگ: میخوایم بریم مدرسه( کیوت)
ات: ساعت خواب ارع پاشو لباساتو بپوش بیا غذا بخور
بعد تهیونگ اومد ات و تهیونگ داشتن صبحونه میخوردن کوک و شوگا هم بیدار شدن بعد از اینکه همه صبحونه خوردن کیفاشون رو گرفتن رفتیم سوار ماشین شدیم تهیونگ و یونگی پشت من جلو جونگ کوک راننده بعد رسیدیم رفتیم داخل دیدم لوکا اونجا هست شوگا تا دید سریع منو پشت خودش غایم کرد بعد رفتیم داخل کلاس سر جامون نشستیم استاد گفت سئوال هاتون رو بیارید
منم سئوال هایی که نوشته بودم رو برم جلو دادم به معلم که یهو معلم گفت واقعا بالای ۱۴۰ تا سئوال نوشتی
ات: بلع
معلم: آفرین بچه ها دست بزنید
همه: ( دست زدن)
بعد معلم سئوال های همه رو خوند زنگ خورد کوک تهیونگ یونگی داشتن میرفتن من گفتم
ات: بچه من نمیام
یونگی: کار خوبی میکنی( میدونست ات به خاطر لوکا نمیاد بیرون)
ات ویو
کلاس حالی بود منم نشستم داشتم خوراکی میخوردم که لوکا اومد داخل
.............
خمارییییییی
میدونم کم بود کلی تکلیف زبان دارم باید بنویسم🤣😭
تهیونگ : جان مادرت بگیر بخواب ول کن
ات : ......( منگ خواب)
شوگا : اگ ات از من بدش نمیاد بیاد پیش من بخوابه
ات: اومدم
بعد همه خوابیدن
فردا
ات ویو
از همه زود تر پاشدم دست و صورتم رو شستم رفتم کیف همه رو حاضر کردم صبحونه درست کردم داشتم میخوردم که تهیونگ با حالت خیلی گوگولی از خواب بیدار شد گفت
تهیونگ: میخوایم بریم مدرسه( کیوت)
ات: ساعت خواب ارع پاشو لباساتو بپوش بیا غذا بخور
بعد تهیونگ اومد ات و تهیونگ داشتن صبحونه میخوردن کوک و شوگا هم بیدار شدن بعد از اینکه همه صبحونه خوردن کیفاشون رو گرفتن رفتیم سوار ماشین شدیم تهیونگ و یونگی پشت من جلو جونگ کوک راننده بعد رسیدیم رفتیم داخل دیدم لوکا اونجا هست شوگا تا دید سریع منو پشت خودش غایم کرد بعد رفتیم داخل کلاس سر جامون نشستیم استاد گفت سئوال هاتون رو بیارید
منم سئوال هایی که نوشته بودم رو برم جلو دادم به معلم که یهو معلم گفت واقعا بالای ۱۴۰ تا سئوال نوشتی
ات: بلع
معلم: آفرین بچه ها دست بزنید
همه: ( دست زدن)
بعد معلم سئوال های همه رو خوند زنگ خورد کوک تهیونگ یونگی داشتن میرفتن من گفتم
ات: بچه من نمیام
یونگی: کار خوبی میکنی( میدونست ات به خاطر لوکا نمیاد بیرون)
ات ویو
کلاس حالی بود منم نشستم داشتم خوراکی میخوردم که لوکا اومد داخل
.............
خمارییییییی
میدونم کم بود کلی تکلیف زبان دارم باید بنویسم🤣😭
۵.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.