فیک کوک مافیا قدرت پارت ۶
کوک:پیدات کردم......
"از اونجا که من بلد نیستم فضا رو رومانتیک کنم پرش زمانی میخوره به دوهفته بعد😂💔"
میونگ سو:اتتتتتتتت کوک اومدههههه
ات:من دارم میرم حمومممممم
میونگ سو:خب زودتر میرفتی عزیزم
ات:..............
میونگ سو:ارباب جئون ......چیز ینی کوک ات رفته حموم بعد......
کوک:شنیدم خانم جانگ الانم اومدم ات رو با خودم ببرم
میونگ سو:چ.چی؟چرا ات رد میخواین ببرین ما فقط ات رو الان داریم!
چانگ هی:"بابای ات یادم نی اسمش همین بود یانه"راست میگه ارباب جئون اون رو وارد این بازی ک....
ات:منننن اومدممممم
کوک:بیب میزاشتی شب میومدی
ات:من اصن حموم نبودم میخواستم اذیتت کنممم
کوک:که میخواستی منو اذیت کنی اره؟
ات:اوهوم.......سمتم نیا سمتم نیاااااااااا
*شروع میکنه به قلقلک دادن ات*
ات:غلط هه کردمم هه تروخداههبسهههه
کوک:تا تو باشی از این کارا نکنی
ات:اصن برا چی اومدی؟امروز بعد مدرسم کلا پیشت بودم
کوک:نمیتونم بیام بیبیمو ببینم؟
ات:اولا نه نمیتونی دوما هزار بار گفتم به من اون کلمه رو نگووو
کوک:که من نمیتونم....هوم "نزدیکش میشه"
ات:اصن چرا نمیای همینجا زندگی کنی؟خوب میشه ها فقط تو جلو نیا
کوک:اتفاقا برا همین اومدم
ات:میخوای اینجا زندگی کنیییی؟
کوک:من نه تو
ات:خب.....من که اینجا زندگی میکنم
کوک:منظورم اینه اومدم تورو باخودم ببرم مامان باباتم اجازه دادن مگه نه؟*با چشم بهشون اشاره میکنه*
میونگ سو:چ...چی؟ما اها اها اره ما اجازه دادیم
ات:واقعاااااا؟بنی میتونم برمممم؟
چانگ هی:بله عزیزم
ات:من برم وسایلمو جمع کنمممم
کوک:برو
۱۰ دقیقه بعد*
کوک:تو تو ماشین بشین تا من بیام باشه؟
ات:..........
"از اونجا که من بلد نیستم فضا رو رومانتیک کنم پرش زمانی میخوره به دوهفته بعد😂💔"
میونگ سو:اتتتتتتتت کوک اومدههههه
ات:من دارم میرم حمومممممم
میونگ سو:خب زودتر میرفتی عزیزم
ات:..............
میونگ سو:ارباب جئون ......چیز ینی کوک ات رفته حموم بعد......
کوک:شنیدم خانم جانگ الانم اومدم ات رو با خودم ببرم
میونگ سو:چ.چی؟چرا ات رد میخواین ببرین ما فقط ات رو الان داریم!
چانگ هی:"بابای ات یادم نی اسمش همین بود یانه"راست میگه ارباب جئون اون رو وارد این بازی ک....
ات:منننن اومدممممم
کوک:بیب میزاشتی شب میومدی
ات:من اصن حموم نبودم میخواستم اذیتت کنممم
کوک:که میخواستی منو اذیت کنی اره؟
ات:اوهوم.......سمتم نیا سمتم نیاااااااااا
*شروع میکنه به قلقلک دادن ات*
ات:غلط هه کردمم هه تروخداههبسهههه
کوک:تا تو باشی از این کارا نکنی
ات:اصن برا چی اومدی؟امروز بعد مدرسم کلا پیشت بودم
کوک:نمیتونم بیام بیبیمو ببینم؟
ات:اولا نه نمیتونی دوما هزار بار گفتم به من اون کلمه رو نگووو
کوک:که من نمیتونم....هوم "نزدیکش میشه"
ات:اصن چرا نمیای همینجا زندگی کنی؟خوب میشه ها فقط تو جلو نیا
کوک:اتفاقا برا همین اومدم
ات:میخوای اینجا زندگی کنیییی؟
کوک:من نه تو
ات:خب.....من که اینجا زندگی میکنم
کوک:منظورم اینه اومدم تورو باخودم ببرم مامان باباتم اجازه دادن مگه نه؟*با چشم بهشون اشاره میکنه*
میونگ سو:چ...چی؟ما اها اها اره ما اجازه دادیم
ات:واقعاااااا؟بنی میتونم برمممم؟
چانگ هی:بله عزیزم
ات:من برم وسایلمو جمع کنمممم
کوک:برو
۱۰ دقیقه بعد*
کوک:تو تو ماشین بشین تا من بیام باشه؟
ات:..........
۳۳.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.