᭙ꫀ ꪶꪮꪜꫀ ꪗꪮꪊ
᭙ꫀ ꪶꪮꪜꫀ ꪗꪮꪊ
℘10
ویو لیا
کوک بغلم کرده بود و منو برد روی صندلی حیاط نشوند زنگ خورده بود هیچ بچه ای بیرون نبود منم فقط از ترسم گریه میکردم
کوک: گریه نکن
لیا: چجوری گریه نکنم
کوک: نمی دونم خودت یجوری حلش کن
لیا: ازت متنفرم( زیر لب)
کوک: شنیدم
لیا: گفتم که بشنوی
تهیونگ: باز داری پرو میشی
لیا: ب...ببخشید
کوک داشت پای لیا رو ماساژ میداد تهیونگ هم داشت کبودیاشو پانسمان میکرد
کوک: خوب تموم شد
تهیونگ: پاشو وایسا
لیا: م....ممنون
ولی تا لیا خواست بلند شه افتاد بغل کوک
لیا: آیییی ب...ببخشید
کوک: خوبی
لیا: آره
لیا پاشد دوباره وایسه که ایندفعه افتاد رو زمین
لیا: گریه
کوک لیارو بغل میکنه
لیا: ل....لطفا بزاریدم زمین
کوک: مشکلی نیس و اینکه گریه نکن
لیا: چ...چشم
کوک لیارو برد تو کلاس و سر جاش نشوند کل بچها به اونا زل زده بودن مخصوصا فلیکس که هم داشت حرص می خورد هم از دست لیا عصبانی بود کوک رفت و شروع کرد تدریس دادن
فلیکس: منو ول کردی که بری با اون
لیا: نخیر من با اونم نیستم
فلیکس : دروغ نگو
لیا: فلیکس میگم نیستم
فلیکس: پس چرا ...
لیا:چون خوشم نمیاد ازت( بغض)
فلیکس پامیشه
فلیکس: استاد میشه جامو عوض کنم
کوک: بله می تونی عوض کنی
فلیکس : ممنون
فلیکس جاشو با ارا عوض کرد همون لحظه لیا زد زیر گریه
ارا: لیا خوبی
لیا: ا....آره
ارا: باشه عزیزم
وسط کلاس بودیم معدم خیلی درد میکرد
لیا: استاد میشه من برم بیرون
کوک: بفرمایید
حالم داشت بد می شد برای همین با دو از کلاس خارج شدم
رفتم تو دستشویی( گلاب به روتون) بالا آوردم
من هر وقت حالن بد میشد دستام میلرزید و گریه میکردم همیشه هم سردم بود صورتم و تمیز کردم و رفت تو حیاط نشستم دستام میلرزید خیلی سردم بود پاهام بخاطر دویدن خیلی درد میکرد شروع کردم بلند بلند گریه کردن
ویو کوک
یه ده دقیقه ای از رفتن لیا میشد
ارا: استاد میشه من برم ببینم حال لیا خوبه یا نه
کوک: نیازی نیست خودم میرم شما صفحه ی ......حل کنید تا من بیام
بچها: چشم
کوکبا عجله رفت تو حیاط و با لیا که داشت میلرزید و گریه میکرد مواجه شد کتش و درآورد و انداخت رو لیا
کوک: خوبی
لیا کت و داد به کوک و گفت
لیا: من خوبم ممنون
پاشد که بره
کوک: لیا چته
لیا: وقتی اونطوری من و زدی انتظار داری چجوری باهات رفتار کنم
کوک: تقصیر خودت بود می خواستی بی ادبی نکنی
لیا: اکی پس حالا هم تقصیر خودت من اینطوری رفتار میکنم
و میره تو کلاسش
ارا با عجله میره سمتش
ارا: لیا خوبی
لیا: اوهوم
ارا: نه خوب نیستی بگو چیشده
لیا: کل ماجرارو تعریف میکنه
ارا: بخدا من این پسره رو میکشم
ارا میدوه سمت کوک
لیا هم پشت سرش میدوه
لیا: ارا ولش کن
ارا میره یقه کوک و میگیره
ارا: هوی وحشی کی دختر ۱۶ ساله رو اینطوری میزنه
کوک: اولندش که با بزرگتر از خودت درست صحبت کن دومندش که به تو ربطی نداره سومن حق نداری بیای سر کلاس من
لیا دست آرا رو میگیره و میبره یه گوشه
لیا: ارا ولش کن من خواهرم و راضی میکنم مدرسمو عوض میکنم
شوگا: تو هیچ جا نمیری همینجا میمونی
ارا: شما چرا همه جا مث جن ظاهر میشید اههه
ارا دست لیا رو میگیره شوگا هم اون یکی دست لیا رو میگیره
لیا: اهههه ولم کنید الان نصف میشم
ارا: ببخشید
لیا: اشکال نداره بیا بریم
امیدوارم خوشتون بیاد♥️🧸
℘10
ویو لیا
کوک بغلم کرده بود و منو برد روی صندلی حیاط نشوند زنگ خورده بود هیچ بچه ای بیرون نبود منم فقط از ترسم گریه میکردم
کوک: گریه نکن
لیا: چجوری گریه نکنم
کوک: نمی دونم خودت یجوری حلش کن
لیا: ازت متنفرم( زیر لب)
کوک: شنیدم
لیا: گفتم که بشنوی
تهیونگ: باز داری پرو میشی
لیا: ب...ببخشید
کوک داشت پای لیا رو ماساژ میداد تهیونگ هم داشت کبودیاشو پانسمان میکرد
کوک: خوب تموم شد
تهیونگ: پاشو وایسا
لیا: م....ممنون
ولی تا لیا خواست بلند شه افتاد بغل کوک
لیا: آیییی ب...ببخشید
کوک: خوبی
لیا: آره
لیا پاشد دوباره وایسه که ایندفعه افتاد رو زمین
لیا: گریه
کوک لیارو بغل میکنه
لیا: ل....لطفا بزاریدم زمین
کوک: مشکلی نیس و اینکه گریه نکن
لیا: چ...چشم
کوک لیارو برد تو کلاس و سر جاش نشوند کل بچها به اونا زل زده بودن مخصوصا فلیکس که هم داشت حرص می خورد هم از دست لیا عصبانی بود کوک رفت و شروع کرد تدریس دادن
فلیکس: منو ول کردی که بری با اون
لیا: نخیر من با اونم نیستم
فلیکس : دروغ نگو
لیا: فلیکس میگم نیستم
فلیکس: پس چرا ...
لیا:چون خوشم نمیاد ازت( بغض)
فلیکس پامیشه
فلیکس: استاد میشه جامو عوض کنم
کوک: بله می تونی عوض کنی
فلیکس : ممنون
فلیکس جاشو با ارا عوض کرد همون لحظه لیا زد زیر گریه
ارا: لیا خوبی
لیا: ا....آره
ارا: باشه عزیزم
وسط کلاس بودیم معدم خیلی درد میکرد
لیا: استاد میشه من برم بیرون
کوک: بفرمایید
حالم داشت بد می شد برای همین با دو از کلاس خارج شدم
رفتم تو دستشویی( گلاب به روتون) بالا آوردم
من هر وقت حالن بد میشد دستام میلرزید و گریه میکردم همیشه هم سردم بود صورتم و تمیز کردم و رفت تو حیاط نشستم دستام میلرزید خیلی سردم بود پاهام بخاطر دویدن خیلی درد میکرد شروع کردم بلند بلند گریه کردن
ویو کوک
یه ده دقیقه ای از رفتن لیا میشد
ارا: استاد میشه من برم ببینم حال لیا خوبه یا نه
کوک: نیازی نیست خودم میرم شما صفحه ی ......حل کنید تا من بیام
بچها: چشم
کوکبا عجله رفت تو حیاط و با لیا که داشت میلرزید و گریه میکرد مواجه شد کتش و درآورد و انداخت رو لیا
کوک: خوبی
لیا کت و داد به کوک و گفت
لیا: من خوبم ممنون
پاشد که بره
کوک: لیا چته
لیا: وقتی اونطوری من و زدی انتظار داری چجوری باهات رفتار کنم
کوک: تقصیر خودت بود می خواستی بی ادبی نکنی
لیا: اکی پس حالا هم تقصیر خودت من اینطوری رفتار میکنم
و میره تو کلاسش
ارا با عجله میره سمتش
ارا: لیا خوبی
لیا: اوهوم
ارا: نه خوب نیستی بگو چیشده
لیا: کل ماجرارو تعریف میکنه
ارا: بخدا من این پسره رو میکشم
ارا میدوه سمت کوک
لیا هم پشت سرش میدوه
لیا: ارا ولش کن
ارا میره یقه کوک و میگیره
ارا: هوی وحشی کی دختر ۱۶ ساله رو اینطوری میزنه
کوک: اولندش که با بزرگتر از خودت درست صحبت کن دومندش که به تو ربطی نداره سومن حق نداری بیای سر کلاس من
لیا دست آرا رو میگیره و میبره یه گوشه
لیا: ارا ولش کن من خواهرم و راضی میکنم مدرسمو عوض میکنم
شوگا: تو هیچ جا نمیری همینجا میمونی
ارا: شما چرا همه جا مث جن ظاهر میشید اههه
ارا دست لیا رو میگیره شوگا هم اون یکی دست لیا رو میگیره
لیا: اهههه ولم کنید الان نصف میشم
ارا: ببخشید
لیا: اشکال نداره بیا بریم
امیدوارم خوشتون بیاد♥️🧸
۵.۱k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.