part1
#part1
#عشق_دلداده ❤️✨
دیانا:<سلام اسم دیانا رحیمی هست ۲۰ سالمه و غذای مورد علاقه من فسنجون هستش من در ۳ سالگی پدرم در اثر تصادف از دست دادم و مادرم بعد دوسال به کسی ازدواج کرد که اسمش حامد هستش زندگی نسبتا خوبی داشتیم که بعد ۶ سال که من ۹ سالم بود مادرم در اثر سقوط آسانسور فوت کرد و من بودم و حامد ، حامد بهم گفت یه راه داری پیشم زندگی کنی باید خدمتکارم باشی و هرکاری که بگم انجام بدی یا میفرستمت پرورشگاه ناچار شدم پرورشگاه رو انتخاب کنم که باهام اینجوری رفتار نکنه>
روز بعد🌄
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه به روتین صورت رو کردم و رفتم سمت غذا خوری به همکارای پرورشگاه صبح بخیر گفتم و رفتم سمت میزم نشستم من تو این چند سال تنها بودم و رفیقی نداشتم بعد اینکه صبحونه خوردم رفتم حاضر شدم تا برم دنبال کار
اول رفتم لباس مشکی و شلوار مشکی پوشیدم من دو جفت کفش زیاد نداشتم که یکی بنفش بود یکی سفید که سفید رو برداشتم و پوشیدم و شال مشکیم رو سرم کردم و یه کوچولو آرایش کم رنگ زدم و راه اوفتادم سمت شهر
ـ
ـ
ـ
شرایط پارت بعدیـ..
۱۰ لایک ❤️
۱۵ کامنت 🚶🏿♀️
#عشق_دلداده ❤️✨
دیانا:<سلام اسم دیانا رحیمی هست ۲۰ سالمه و غذای مورد علاقه من فسنجون هستش من در ۳ سالگی پدرم در اثر تصادف از دست دادم و مادرم بعد دوسال به کسی ازدواج کرد که اسمش حامد هستش زندگی نسبتا خوبی داشتیم که بعد ۶ سال که من ۹ سالم بود مادرم در اثر سقوط آسانسور فوت کرد و من بودم و حامد ، حامد بهم گفت یه راه داری پیشم زندگی کنی باید خدمتکارم باشی و هرکاری که بگم انجام بدی یا میفرستمت پرورشگاه ناچار شدم پرورشگاه رو انتخاب کنم که باهام اینجوری رفتار نکنه>
روز بعد🌄
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه به روتین صورت رو کردم و رفتم سمت غذا خوری به همکارای پرورشگاه صبح بخیر گفتم و رفتم سمت میزم نشستم من تو این چند سال تنها بودم و رفیقی نداشتم بعد اینکه صبحونه خوردم رفتم حاضر شدم تا برم دنبال کار
اول رفتم لباس مشکی و شلوار مشکی پوشیدم من دو جفت کفش زیاد نداشتم که یکی بنفش بود یکی سفید که سفید رو برداشتم و پوشیدم و شال مشکیم رو سرم کردم و یه کوچولو آرایش کم رنگ زدم و راه اوفتادم سمت شهر
ـ
ـ
ـ
شرایط پارت بعدیـ..
۱۰ لایک ❤️
۱۵ کامنت 🚶🏿♀️
۳.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.