معلم جذاب من پارت 11🥨🤎🐈
◇نیم ساعت بعد◇
تهیونگ: این چرا نیومد؟(تو دلش)
ا/ت:(اومد) ببخشید طول کشید استکان چایی ها رو پیدا نمیکردم
تهیونگ: عااا
ا/ت: آره ..... چایی رو بخور ببین چطوره؟
تهیونگ: (استکان رو برداشت که بخوره) آیی داغه.......اوففففف...اوفففف(داره چایی فوت میکنه😂)
ا/ت: وااااا😕 چرا اینجوری میخوری؟
تهیونگ: چجوری بخورم؟ ....داغه
ا/ت: خوب ببین و یاد بگیر(چایی رو برمیداره از تو استکان میریزه تو نعلبکی میچرخونه و فوت میکنه و میخوره)
تهیونگ:(یه جوری داره نگاه میکنه برگاش ریخته)
ا/ت: یاد گرفتی؟
تهیونگ: ها؟....ها ...ااا ...هااا....آره یاد گرفتم
ا/ت: انجام بده ببینم
تهیونگ:(انجام میده) اینجوری؟(خوشش اومده)
ا/ت:(شروع به دست زدن میکنه) آفرین الحق که یه رگ ایرانی داری
تهیونگ: نه بابا خجالتم میدی (خنده های خجالتی)
ا/ت:(مثل اینکه اتفاقات اون روز رو فراموش کرده💔 اما چجوری؟:)
تهیونگ:(مثل اینکه اتفاقات اون روز اصلا براش مهم هم نبوده💔 ولی بوسیدن اون چیز مهمی بود برام چجوری میتونه خونسرد باشه:)
[چند دقیقه ای تهیونگ و ا/ت تو افکار خودشون غرق شدن و سکوت بر فضا حکم فرما شد...... که تهیونگ تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه]
تهیونگ: امم.....از بحث اصلی دور شدیم قرار بود من بهت درس یاد بدم😅
[مثل اینکه تهیونگ انقد با خودش کلنجار رفته که بره یا نه زمان رو از دست داده و به زمان توجهی نداشته هرچند ا/ت هم انقد منتظرش بود که برای اون هم زمان از دست رفته بود و هر دو نمیدونستن که الان ساعت ۱۲:۳۰ شبه]
ا/ت: امممم.....آره درس....بخونیم...یعنی ....یادبگيريم.....آه یعنی....یاد..بده😅
تهیونگ: اوکی پس بزار تایمر روشن کنم(گوشی رو باز میکنه و وقتی ساعت رو میبینه برگاش میریزه)
ا/ت: (وقتی میبینه تهیونگ متعجب به گوشیش زل زده یهو به خودش میاد و ساعت رو چک میکنه که برگای اینم میریزه🫱🏿🫲🏻)
تهیونگ:آممم.....فکر کنم یکم دیر وقت اومدم😅👍🏻
ا/ت:(با صدای تهیونگ به خودش میاد) ها....چی...یعنی....آره
تهیونگ:(کمی خجالت زده میشه)
ا/ت:(وقتی متوجه خجالت تهیونگ میشه تصمیم میگیره یکم یخ ها رو باز کنه) حالا که وقت درس خوندن گذشته چطوره بریم یکم غذا بخوریم؟
تهیونگ: آره بریم^^
ا/ت: پس وایسا من حاضر بشم
تهیونگ: اوکی
ا/ت ویو:
رفتم بالا که حاضر بشم نمیدونستم چی بپوشم ولی باید سریع آماده میشدم پس یه دامن کوتاه نسکافه ای رنگ پوشیدم یه نیم تنه ی همرنگ دامنم پوشیدم و از روش یه پلیور کرمی توری لش که توش معلوم بود موهام رو هم بافتم و یه کش مو عروسکی کیوت بستم آرایش خیلی ملایمی کردم و یه عطری زدم که هیچ کس نمیتونه از بوی این ساده بگذره🫦 به گردن و مچ دستم زدم کفشم یه پوتین نسکافه ای پوشیدم، آخرش خودمو تو آینه قدی نگاه کردم به قول یونا مثل یه تیکه ماه شده بودم بعد رفتم سراغ کیف ست پوتینم و توش گوشیم یه رژ لب و یه آینه و دستمال گذاشتم[چیزایی که خودم میزارم😂👍🏻]و
رفتم پایین....[حالا که فکر میکنم من باید استایلیست میشدم نه بیکار🗿💔]
چطوره؟🙂
هرچند حمایت نمیکنید ولی خب گذاشتم🥲
واسه بعدی واقعا نمیدونم چی بنویسن ولی به ذهنم فشار میارم🤌🏻🥲
مرسی از این که حمایت میکنی🫂🦋💘
تهیونگ: این چرا نیومد؟(تو دلش)
ا/ت:(اومد) ببخشید طول کشید استکان چایی ها رو پیدا نمیکردم
تهیونگ: عااا
ا/ت: آره ..... چایی رو بخور ببین چطوره؟
تهیونگ: (استکان رو برداشت که بخوره) آیی داغه.......اوففففف...اوفففف(داره چایی فوت میکنه😂)
ا/ت: وااااا😕 چرا اینجوری میخوری؟
تهیونگ: چجوری بخورم؟ ....داغه
ا/ت: خوب ببین و یاد بگیر(چایی رو برمیداره از تو استکان میریزه تو نعلبکی میچرخونه و فوت میکنه و میخوره)
تهیونگ:(یه جوری داره نگاه میکنه برگاش ریخته)
ا/ت: یاد گرفتی؟
تهیونگ: ها؟....ها ...ااا ...هااا....آره یاد گرفتم
ا/ت: انجام بده ببینم
تهیونگ:(انجام میده) اینجوری؟(خوشش اومده)
ا/ت:(شروع به دست زدن میکنه) آفرین الحق که یه رگ ایرانی داری
تهیونگ: نه بابا خجالتم میدی (خنده های خجالتی)
ا/ت:(مثل اینکه اتفاقات اون روز رو فراموش کرده💔 اما چجوری؟:)
تهیونگ:(مثل اینکه اتفاقات اون روز اصلا براش مهم هم نبوده💔 ولی بوسیدن اون چیز مهمی بود برام چجوری میتونه خونسرد باشه:)
[چند دقیقه ای تهیونگ و ا/ت تو افکار خودشون غرق شدن و سکوت بر فضا حکم فرما شد...... که تهیونگ تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه]
تهیونگ: امم.....از بحث اصلی دور شدیم قرار بود من بهت درس یاد بدم😅
[مثل اینکه تهیونگ انقد با خودش کلنجار رفته که بره یا نه زمان رو از دست داده و به زمان توجهی نداشته هرچند ا/ت هم انقد منتظرش بود که برای اون هم زمان از دست رفته بود و هر دو نمیدونستن که الان ساعت ۱۲:۳۰ شبه]
ا/ت: امممم.....آره درس....بخونیم...یعنی ....یادبگيريم.....آه یعنی....یاد..بده😅
تهیونگ: اوکی پس بزار تایمر روشن کنم(گوشی رو باز میکنه و وقتی ساعت رو میبینه برگاش میریزه)
ا/ت: (وقتی میبینه تهیونگ متعجب به گوشیش زل زده یهو به خودش میاد و ساعت رو چک میکنه که برگای اینم میریزه🫱🏿🫲🏻)
تهیونگ:آممم.....فکر کنم یکم دیر وقت اومدم😅👍🏻
ا/ت:(با صدای تهیونگ به خودش میاد) ها....چی...یعنی....آره
تهیونگ:(کمی خجالت زده میشه)
ا/ت:(وقتی متوجه خجالت تهیونگ میشه تصمیم میگیره یکم یخ ها رو باز کنه) حالا که وقت درس خوندن گذشته چطوره بریم یکم غذا بخوریم؟
تهیونگ: آره بریم^^
ا/ت: پس وایسا من حاضر بشم
تهیونگ: اوکی
ا/ت ویو:
رفتم بالا که حاضر بشم نمیدونستم چی بپوشم ولی باید سریع آماده میشدم پس یه دامن کوتاه نسکافه ای رنگ پوشیدم یه نیم تنه ی همرنگ دامنم پوشیدم و از روش یه پلیور کرمی توری لش که توش معلوم بود موهام رو هم بافتم و یه کش مو عروسکی کیوت بستم آرایش خیلی ملایمی کردم و یه عطری زدم که هیچ کس نمیتونه از بوی این ساده بگذره🫦 به گردن و مچ دستم زدم کفشم یه پوتین نسکافه ای پوشیدم، آخرش خودمو تو آینه قدی نگاه کردم به قول یونا مثل یه تیکه ماه شده بودم بعد رفتم سراغ کیف ست پوتینم و توش گوشیم یه رژ لب و یه آینه و دستمال گذاشتم[چیزایی که خودم میزارم😂👍🏻]و
رفتم پایین....[حالا که فکر میکنم من باید استایلیست میشدم نه بیکار🗿💔]
چطوره؟🙂
هرچند حمایت نمیکنید ولی خب گذاشتم🥲
واسه بعدی واقعا نمیدونم چی بنویسن ولی به ذهنم فشار میارم🤌🏻🥲
مرسی از این که حمایت میکنی🫂🦋💘
۶.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.