دنیای شیاطین پارت ۱۲
هوسوک هم از اتاق بیرون رفت و پنج پسر داخل اتاق رو به حال خودشون رها کرد خدا میدونست الان توی دل هرکی چی میگذره(مگه فکر نبودد)
حالا همه باید تمام زورشون رو میزدن تا خواهرشون رو پیدا کنن
اونم درست وقتی که خواهرشون بغل گوش خودشون بود!
ولی اگر ا.ت پیدا میکردن و واقعیت و بهش میگفتن ،باورشون میکرد؟
اونا حتی نمیدونستن ا.ت توی کاخ خودشه یا نه؟!هرچند اگرم میخواستن به کاخ اون سر بزنن قطعا نگهبانا راهشون نمیدادن!
همه دنبال یه آغاز جدیدی اونم با ا.ت برای خودشون بودن.............(دیگه ببخشید خیلی توی فیکا توی ویو املی هستین😂)
*ویو ا.ت*
همه جا تاریک بود دستای دختر کوچولو همه خونی بودن به سختی راه میرفت برای اولین بار در اتاق ممنوعه باز بود دختر کوچولو همونطور با پاهای ناتوانش به سمت اون در رفت غافل از اینکه پشت اون در چه اتفاقایی میتونه براش بی افته!
با شنیدن صدای یه فرد اشنا کمی از در فاصله گرفت
مطمئن بود کسی توی اون اتاقه و اگر پا توی اون اتاق میزاشت قطعا اتفاق های خوشایندی براش نمی افتاد!
پس تصمیم گرفت فالگوش به ایسته کمی از لای در به داخل اتاق نگاه کرد یکی از برادرانش توی اتاق بود و یه مرد تقریبا میانسال قیافه ی مرد میانسال کامل مشخص نبود با تعجب نگاه میکرد اون مرد کی میتونست باشه؟چون صداش اصلا شبیه پدرش نبود
مرد با اعصبانیت سر پسر کوچکی که رو به روش بود و سرش رو پایین انداخته بود ،غرید!
صدای مرد خیلی واضح نبود
تشخیص کلماتش سخت بود ولی گوش دختر خیلی تیز بود
مرد به پسر گفت:چطور جرعت میکنی همچون چیزیو به من بگی؟؟چطور میتونی بگی نمیخوای کتکش بزنی هان(داد)
سیخی که قبلا توی شومینه گذاشته بود رو برداشت و روی دست پسر کشید قشنگ اشک هایی که توی چشمای پسر جمع شده بود رو میشد تشخیص داد
مرد. وایسا ببینم نکنه میخوای با.........
نگاه مرد به لای در افتاد و با دوتا چشم رو به رو شد و سریع اومد و در و باز کرد
واسه ی دختر کوچولو که پاهاش زخمی بود خیلی سخت بود فرار کنه !
برای همین گیر دام مرد افتاد
صدای مرد به تنش لرزه انداخت:پیدات کردم هرزه کوچولو(پوزخند)
با دستاش شروع کرد به فشار دادن گلوی دختر کوچک...........
با جیغ خیلی بلندی از خواب بیدار شد
باز همون کابوس همیشگی مثل اینکه قرار نبود هیچوقت از دستشون راحت باشه!
ا.ت. آه ریدم توی زندگی این چه کابوسیه که من همش دارم میبینم
نگاهم به ساعت افتاد ساعت ۴:۳۰بامداد بود پس تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم تا شاید حالم بهتر بشه...........
گایز احساس میکنم دارم میرینم اگر یهو دیدین این فیک هم از پیج پاک شد تعجب نکنین😂😭
حالا همه باید تمام زورشون رو میزدن تا خواهرشون رو پیدا کنن
اونم درست وقتی که خواهرشون بغل گوش خودشون بود!
ولی اگر ا.ت پیدا میکردن و واقعیت و بهش میگفتن ،باورشون میکرد؟
اونا حتی نمیدونستن ا.ت توی کاخ خودشه یا نه؟!هرچند اگرم میخواستن به کاخ اون سر بزنن قطعا نگهبانا راهشون نمیدادن!
همه دنبال یه آغاز جدیدی اونم با ا.ت برای خودشون بودن.............(دیگه ببخشید خیلی توی فیکا توی ویو املی هستین😂)
*ویو ا.ت*
همه جا تاریک بود دستای دختر کوچولو همه خونی بودن به سختی راه میرفت برای اولین بار در اتاق ممنوعه باز بود دختر کوچولو همونطور با پاهای ناتوانش به سمت اون در رفت غافل از اینکه پشت اون در چه اتفاقایی میتونه براش بی افته!
با شنیدن صدای یه فرد اشنا کمی از در فاصله گرفت
مطمئن بود کسی توی اون اتاقه و اگر پا توی اون اتاق میزاشت قطعا اتفاق های خوشایندی براش نمی افتاد!
پس تصمیم گرفت فالگوش به ایسته کمی از لای در به داخل اتاق نگاه کرد یکی از برادرانش توی اتاق بود و یه مرد تقریبا میانسال قیافه ی مرد میانسال کامل مشخص نبود با تعجب نگاه میکرد اون مرد کی میتونست باشه؟چون صداش اصلا شبیه پدرش نبود
مرد با اعصبانیت سر پسر کوچکی که رو به روش بود و سرش رو پایین انداخته بود ،غرید!
صدای مرد خیلی واضح نبود
تشخیص کلماتش سخت بود ولی گوش دختر خیلی تیز بود
مرد به پسر گفت:چطور جرعت میکنی همچون چیزیو به من بگی؟؟چطور میتونی بگی نمیخوای کتکش بزنی هان(داد)
سیخی که قبلا توی شومینه گذاشته بود رو برداشت و روی دست پسر کشید قشنگ اشک هایی که توی چشمای پسر جمع شده بود رو میشد تشخیص داد
مرد. وایسا ببینم نکنه میخوای با.........
نگاه مرد به لای در افتاد و با دوتا چشم رو به رو شد و سریع اومد و در و باز کرد
واسه ی دختر کوچولو که پاهاش زخمی بود خیلی سخت بود فرار کنه !
برای همین گیر دام مرد افتاد
صدای مرد به تنش لرزه انداخت:پیدات کردم هرزه کوچولو(پوزخند)
با دستاش شروع کرد به فشار دادن گلوی دختر کوچک...........
با جیغ خیلی بلندی از خواب بیدار شد
باز همون کابوس همیشگی مثل اینکه قرار نبود هیچوقت از دستشون راحت باشه!
ا.ت. آه ریدم توی زندگی این چه کابوسیه که من همش دارم میبینم
نگاهم به ساعت افتاد ساعت ۴:۳۰بامداد بود پس تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم تا شاید حالم بهتر بشه...........
گایز احساس میکنم دارم میرینم اگر یهو دیدین این فیک هم از پیج پاک شد تعجب نکنین😂😭
۴.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.