فیک تهیونگ ( تئاتر عاشقانه ) پارت ۴
چند روز بعد :
ویو ا.ت : امروز یونا اومد خونمون که دیدم تهیونگ زنگ زد :
مکالمه :
( آ.ت + تهیونگ _
+ سلام جانم ؟
_ بیبی گرل می خواستم بدونم که این عذاب اللهی کی تموم میشه ؟
+ بزار چندروز دیگه ...
_ آخه !
+ فقط ی هفته !
_ ب...ب...باشه
+ پس کاری نداری ؟
_ نه
+ بای
_ بای
( پایان مکالمه )
ویو ا.ت : یوا اومد با ذوق و شوق اومد بهم گفت که دختر دوست پسرت زنگ زد ؟
و منم بهش گفتم آره ...
ی زره باهم حرف زدیم و چایی خوردیم و بعد یونا رفت ...
ویو تهیونگ : با گریه هی مشت میزدم به دیوار و هی به خورم میگفتم ا.ت منو دوست نداره ولی باز دلم ی چیز دیگه ای رو میگفت...
( بعد ۱ ساعت )
وقتی آروم شدم به گوشی ا.ت پیام میدادم و بهش میگفتم دوستم نداری اگه نداری بهم بگو مگه من چمه ؟
( ی زره هم مَست بودم ولی دیگه مَستیم رو به پایان بود )
بعد یهو ا.ت بهم زنگ زد و آرومم کرد و بهم گفت که من عاشقتم مگه من دیوونه ام که تو رو دوست نداشته باشم و از این حرفا و بعد قط کرد ...
💜💜💜💜
ویو ا.ت : امروز یونا اومد خونمون که دیدم تهیونگ زنگ زد :
مکالمه :
( آ.ت + تهیونگ _
+ سلام جانم ؟
_ بیبی گرل می خواستم بدونم که این عذاب اللهی کی تموم میشه ؟
+ بزار چندروز دیگه ...
_ آخه !
+ فقط ی هفته !
_ ب...ب...باشه
+ پس کاری نداری ؟
_ نه
+ بای
_ بای
( پایان مکالمه )
ویو ا.ت : یوا اومد با ذوق و شوق اومد بهم گفت که دختر دوست پسرت زنگ زد ؟
و منم بهش گفتم آره ...
ی زره باهم حرف زدیم و چایی خوردیم و بعد یونا رفت ...
ویو تهیونگ : با گریه هی مشت میزدم به دیوار و هی به خورم میگفتم ا.ت منو دوست نداره ولی باز دلم ی چیز دیگه ای رو میگفت...
( بعد ۱ ساعت )
وقتی آروم شدم به گوشی ا.ت پیام میدادم و بهش میگفتم دوستم نداری اگه نداری بهم بگو مگه من چمه ؟
( ی زره هم مَست بودم ولی دیگه مَستیم رو به پایان بود )
بعد یهو ا.ت بهم زنگ زد و آرومم کرد و بهم گفت که من عاشقتم مگه من دیوونه ام که تو رو دوست نداشته باشم و از این حرفا و بعد قط کرد ...
💜💜💜💜
۶.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.