قرمز به رنگ خون part 7
رز : صدای تک خنده کوک شنیدم و بعدش گفت چقدر زود به اینجا عادت کردی
عصبی نگاهش کردم
گفتم : الان جای تورو تنگ کردم
گفت : جرعتت جمع کردی تو کلمه حرف بزنی
گفتم : برای کی تو؟!
گفت: مال این حرفا نیستی
شاید زورم به تهیونگ نرسه اما اون یه گرگینه بود تو چشماش زل زدم گفتم معذرت خواهی کن اونم با کمال میل معذرت خواهی کرد و بعدش شوکه به میز نگاه کرد لبخندی از سر رضایت دادم که صدای عصبانی تهیونگ بلند شد
گفت: رزالین حق نداری از جادوت استفاده کنی
گفتم : نگاه کن چیا میگه
گفت : توهم یه چیزی بگو اصلا تا صبح کلکل کن جادو بی جادو
پوفی از سر نارضایتی کشیدم به قیافه کوک که خوشش اومده بود از کار تهیونگ نگاه کردم جوری که فقط خودش ببینه انگشت فاکمو نشونش دادم شروع به خوردن غذام کردم .....
نیمه شب
رزالین ؛ رویه تخت این ور اون ور میرفتم تا خوابم ببره ساعت دو شب شده بود انگار تنها چیزی که از تهیونگ تغییر نکرده اینه که شب پیشم نیاد
انقدر منتظر موندم که بیاد ....
صدای در شنیدم سریع خودمو زدم به خواب زیر زیرکی تهیونگ نگاه کردم سمت کمدش رفت لباساش با لباس راحت تری عوض کرد اومد سمت تخت چشمام کامل بستم نفهمه بیدارم که تخت بالا پایین شد دستاش دور کمرم حس کردم منو به سمت خودش کشید بغلم کرد موهام نوازش کرد صدای زمزمه حرفاش شنیدم
ته: نباید انقدر زود همچی میفهمیدی تا فرصت میکردیم که احساسات واقعی بشه
رزالین : شکی که داشتم به یقین تبدیل شد تهیونگ راستکی راستکی دوستم داره اینو کجای دلم بزارم ؟
اگه به تهیونگ نزدیک شدم که خانوادم پیدا کنم و بعدش کسی که اینا همرو بخواطرش به جون خریدم مطمئنن تهیونگ اگه میفهمید این همه تلاش من برای یه مرد دیگه بوده دیگه منو شایسته این رفتار نمیدید........
عصبی نگاهش کردم
گفتم : الان جای تورو تنگ کردم
گفت : جرعتت جمع کردی تو کلمه حرف بزنی
گفتم : برای کی تو؟!
گفت: مال این حرفا نیستی
شاید زورم به تهیونگ نرسه اما اون یه گرگینه بود تو چشماش زل زدم گفتم معذرت خواهی کن اونم با کمال میل معذرت خواهی کرد و بعدش شوکه به میز نگاه کرد لبخندی از سر رضایت دادم که صدای عصبانی تهیونگ بلند شد
گفت: رزالین حق نداری از جادوت استفاده کنی
گفتم : نگاه کن چیا میگه
گفت : توهم یه چیزی بگو اصلا تا صبح کلکل کن جادو بی جادو
پوفی از سر نارضایتی کشیدم به قیافه کوک که خوشش اومده بود از کار تهیونگ نگاه کردم جوری که فقط خودش ببینه انگشت فاکمو نشونش دادم شروع به خوردن غذام کردم .....
نیمه شب
رزالین ؛ رویه تخت این ور اون ور میرفتم تا خوابم ببره ساعت دو شب شده بود انگار تنها چیزی که از تهیونگ تغییر نکرده اینه که شب پیشم نیاد
انقدر منتظر موندم که بیاد ....
صدای در شنیدم سریع خودمو زدم به خواب زیر زیرکی تهیونگ نگاه کردم سمت کمدش رفت لباساش با لباس راحت تری عوض کرد اومد سمت تخت چشمام کامل بستم نفهمه بیدارم که تخت بالا پایین شد دستاش دور کمرم حس کردم منو به سمت خودش کشید بغلم کرد موهام نوازش کرد صدای زمزمه حرفاش شنیدم
ته: نباید انقدر زود همچی میفهمیدی تا فرصت میکردیم که احساسات واقعی بشه
رزالین : شکی که داشتم به یقین تبدیل شد تهیونگ راستکی راستکی دوستم داره اینو کجای دلم بزارم ؟
اگه به تهیونگ نزدیک شدم که خانوادم پیدا کنم و بعدش کسی که اینا همرو بخواطرش به جون خریدم مطمئنن تهیونگ اگه میفهمید این همه تلاش من برای یه مرد دیگه بوده دیگه منو شایسته این رفتار نمیدید........
۲۳۴
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.