این بار بهم میرسیم 🔮🪩
این بار بهم میرسیم 🔮🪩
🟤:چند وقتی بود تو فکر چویا بودم جدیدا خیلی بهش وابسته شدم میخواستم ازش خواستگاری کنم
🟠: چند وقتی بود دازای رفتارش تغییر کرده بود نمیدونم چرا فکر کنم دیگه از من خوشش نمیومد یا چی رو نمیدونم
🟤: چویا زنگ زد و گفت همو ببینیم فکر کنم شک کرده بود به هر حال من قبول کردم و واسه شب یک میز عاشقانه رزرو کردم و رفتم طلا فروشی
🟠: زنگ زدم دازای که شبو همون رستوران همیشگی ببینیم همو و ازش بپرسم چی شده ولی فکر کنم اشتباه میکنم چون دازای خیلی عاشقمه الان چندین ساله که باهم تو رابطه ایم
🟤:رفتم طلا فروشی و براش یک حلقه خوشگل خریدم و بعد رفتم خونه تا برای شب حاضر شم من قبلاً هم یک خونه خریده بودم که بعد ازدواج باهم از مافیا جدا شیم و بریم اونجا
شب....
🟤:رفتم سر میز نشستم تا چویا بیاد
چویا اومد و من بلند شدم و صندلی و براش تنظیم کردم
🟠:بر خلاف همه شبا اون شب واقعا رمانتیک بود و من رفتم سر میزمون دازای بلند شد و صندلی و برام تنظیم کرد و من نشستم بعد شام یک چیزی از جیبش درآورد
🟤: بعد شام من حلقه رو از جیبم درآوردم ......
🟤:چند وقتی بود تو فکر چویا بودم جدیدا خیلی بهش وابسته شدم میخواستم ازش خواستگاری کنم
🟠: چند وقتی بود دازای رفتارش تغییر کرده بود نمیدونم چرا فکر کنم دیگه از من خوشش نمیومد یا چی رو نمیدونم
🟤: چویا زنگ زد و گفت همو ببینیم فکر کنم شک کرده بود به هر حال من قبول کردم و واسه شب یک میز عاشقانه رزرو کردم و رفتم طلا فروشی
🟠: زنگ زدم دازای که شبو همون رستوران همیشگی ببینیم همو و ازش بپرسم چی شده ولی فکر کنم اشتباه میکنم چون دازای خیلی عاشقمه الان چندین ساله که باهم تو رابطه ایم
🟤:رفتم طلا فروشی و براش یک حلقه خوشگل خریدم و بعد رفتم خونه تا برای شب حاضر شم من قبلاً هم یک خونه خریده بودم که بعد ازدواج باهم از مافیا جدا شیم و بریم اونجا
شب....
🟤:رفتم سر میز نشستم تا چویا بیاد
چویا اومد و من بلند شدم و صندلی و براش تنظیم کردم
🟠:بر خلاف همه شبا اون شب واقعا رمانتیک بود و من رفتم سر میزمون دازای بلند شد و صندلی و برام تنظیم کرد و من نشستم بعد شام یک چیزی از جیبش درآورد
🟤: بعد شام من حلقه رو از جیبم درآوردم ......
۴۷۵
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.