PART ³²
༒•My love•༒
این پارت نیاز به جنبه بالا داره و غمگینه اگه رو بایستون حساسید این پارتو نخونید!
نامجون ویو: از ماشین پیاده شدم و با هول رفتم تو.
همه جا خیلی ساکت بود ، گوشیمو از تو جیبم درآوردم و زنگ زدم به کوک. صدای زنگ موبایلش از تو اتاق اومد پس بدون اینکه بزارم جواب زنگمو بده تماسو قطع کردم و دوییدم سمت اتاق.
درو باز کردم و وارد اتاق شدم.
دیدم که کوک گوشه اتاق نشسته و زانو هاشو بغل کرده ، رفتم پیشش و کنارش نشستم.
نامجون: کوک.....هی کوک
جونگکوک: هیونگ (گریه)
نامجون: چرا گریه میکنی مرد....ما نجاتشون میدیم.
جونگکوک: من با چشمام دیدم که اونارو دارن میبرن و هیچ کاری نکردم. (گریه)
نامجون: آروم باش پسر اتفاقی نمیوفته.
..............
راوی: ا/ت گوشه اتاق بی جون افتاده بود و از درد به خودش میپیچید.
ضربه هایی که به شکمش خورده بود باعث این حالش بود.
سهون روی صندلی گوشه اتاق نشسته بود و داشت از بطری الکلی که تو دستش بود میخورد و به ا/ت و جیمین نگا میکرد.
جیمین بخاطر مقدار زیادی که خون از دست داده بود بیجون شده بود و داشت بیهوش میشد
سهون با تلو تلو رفت پیش جیمین و بطری الکلی که تو دستش بودو سمت جیمین گرفت و...
سهون: تو ام یکم میخوای؟ (حالت مست)
جیمین: از جلو...... (نفس نفس زدن ) چشمام....خفه شو.
ا/ت: جیمین (گریه)
جیمین: جانم.....ا/ت...تحما کن
سهون: (خنده بلند)
راوی: خنده سهون با صدای تیر اندازی قطع شد.
که یهو در اتاق باز شد و نامجون به همراه جونگکوک و دوتا از بادیگاردا وارد اتاق شدن.
سهون سریع رفت پیش جیمین و چاقویی رو روی پهلوش گذاشت.
سهون: به به...جناب کیم ، خوش اومدین.
نامجون: اونارو ول بزار برن هرچی که بخوای بهت میدم.
سهوم: نچ....من چیزی نمیخوام.
راوی: نامجون اسلحشو روبه روی سهون گرفت و گفت..
نامجون: همین الان ولش کن.
سهون: .....
نامجون: گفتم ولش کن.
راوی: سهون بی توجه به حرفای نامجون چاقو رو فرو کرد تو پهلوی جیمین.
نامجون به طرفش دویید و سهونو انداخت زمین و شروع کرد مشت زدن بهش و در آخرم یه گلوله حرومش کرد.
ا/ت از اون ور که شاهد این اتفاق بود داشت جیغ میزد و اسم جیمینو صدا میکرد.
کوک رفت سمت ا/ت و براید بغلش کرد و خواست ببرتش ولی هی تقلا میکرد و میخواست که بره پیش جیمین.
نامجون رفت پیش جیمین و دستاشو باز کرد ، خواست بلندش کنه تا باهم از اونجا برن ولی به چشمای بسته جیمین که نگا کرد خوابوندش روی زمین
جیمین با آخرین جونی که براش مونده بود گفت.
جیمین: منو ببخش......مواظب ا/ت و بچم باش هیونگ.
این پارت نیاز به جنبه بالا داره و غمگینه اگه رو بایستون حساسید این پارتو نخونید!
نامجون ویو: از ماشین پیاده شدم و با هول رفتم تو.
همه جا خیلی ساکت بود ، گوشیمو از تو جیبم درآوردم و زنگ زدم به کوک. صدای زنگ موبایلش از تو اتاق اومد پس بدون اینکه بزارم جواب زنگمو بده تماسو قطع کردم و دوییدم سمت اتاق.
درو باز کردم و وارد اتاق شدم.
دیدم که کوک گوشه اتاق نشسته و زانو هاشو بغل کرده ، رفتم پیشش و کنارش نشستم.
نامجون: کوک.....هی کوک
جونگکوک: هیونگ (گریه)
نامجون: چرا گریه میکنی مرد....ما نجاتشون میدیم.
جونگکوک: من با چشمام دیدم که اونارو دارن میبرن و هیچ کاری نکردم. (گریه)
نامجون: آروم باش پسر اتفاقی نمیوفته.
..............
راوی: ا/ت گوشه اتاق بی جون افتاده بود و از درد به خودش میپیچید.
ضربه هایی که به شکمش خورده بود باعث این حالش بود.
سهون روی صندلی گوشه اتاق نشسته بود و داشت از بطری الکلی که تو دستش بود میخورد و به ا/ت و جیمین نگا میکرد.
جیمین بخاطر مقدار زیادی که خون از دست داده بود بیجون شده بود و داشت بیهوش میشد
سهون با تلو تلو رفت پیش جیمین و بطری الکلی که تو دستش بودو سمت جیمین گرفت و...
سهون: تو ام یکم میخوای؟ (حالت مست)
جیمین: از جلو...... (نفس نفس زدن ) چشمام....خفه شو.
ا/ت: جیمین (گریه)
جیمین: جانم.....ا/ت...تحما کن
سهون: (خنده بلند)
راوی: خنده سهون با صدای تیر اندازی قطع شد.
که یهو در اتاق باز شد و نامجون به همراه جونگکوک و دوتا از بادیگاردا وارد اتاق شدن.
سهون سریع رفت پیش جیمین و چاقویی رو روی پهلوش گذاشت.
سهون: به به...جناب کیم ، خوش اومدین.
نامجون: اونارو ول بزار برن هرچی که بخوای بهت میدم.
سهوم: نچ....من چیزی نمیخوام.
راوی: نامجون اسلحشو روبه روی سهون گرفت و گفت..
نامجون: همین الان ولش کن.
سهون: .....
نامجون: گفتم ولش کن.
راوی: سهون بی توجه به حرفای نامجون چاقو رو فرو کرد تو پهلوی جیمین.
نامجون به طرفش دویید و سهونو انداخت زمین و شروع کرد مشت زدن بهش و در آخرم یه گلوله حرومش کرد.
ا/ت از اون ور که شاهد این اتفاق بود داشت جیغ میزد و اسم جیمینو صدا میکرد.
کوک رفت سمت ا/ت و براید بغلش کرد و خواست ببرتش ولی هی تقلا میکرد و میخواست که بره پیش جیمین.
نامجون رفت پیش جیمین و دستاشو باز کرد ، خواست بلندش کنه تا باهم از اونجا برن ولی به چشمای بسته جیمین که نگا کرد خوابوندش روی زمین
جیمین با آخرین جونی که براش مونده بود گفت.
جیمین: منو ببخش......مواظب ا/ت و بچم باش هیونگ.
۴۹.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.