maid of the mansion
(۶)
۴ روز بعد
یونجی: چشمام رو باز کردم به دورو بر نگاه کردم کجا بودم سرم بد جور درد میکرد بلند شدم چی شده بود یهو اتفاق هتی اون شب مثب برق از جلو چشمم رد شد
اون شب
چان یول: باهام را بیا بیبی
یونجی: با ضرب پرت شدم پایین
جونگ کوک: ممنون که اومدید
اریک: زندس
جونگ کوک: اون چان یول عوضی
(برگشت از افکار)
یونجی: نفسم بند اومده بود دستمو روی قلبم گذاشتم به لباسام نگاه کردم لباسام عوض شده بود بلند شدم برم سمت در که باز سرم گیج رفت دوباره افتادم روی تخت
اریک: میگم هنوز بهوش نیومده امروز چهار روزه که گذشته
جونگ کوک: به من چه اصلا نمیدونم این کسی رو نداره ۴ روزه مثل جنازه افتاده تو خونه من
اریک: یکم مهربون باش کله سنگی
جونگ کوک: برو بابا
اریک: پدر سگ یکم با ادب باش
جون کوک: ادب از تو اموختم
اریک: بله .....شما درست میگی اصلا
جونگ کوک: من که جز تو گسی رو ندارم خب
اریک: د چه ربطی داره انگار من تو رو مافیا کردم
جونگکوک: تو هم نقش بزرگی تو وضعیت الان من داری
اریک: من چیزی رو گردن نمیگیرم
جونگ کوک: باشه بابا
بریم خونه من یه چیزی بخوریم بعدشم یکم گیم بزنیم
اریک: بریم داداش
یونجی: روی تخت نشسته بودم که در اتاق باز شد
جونگ کوک: خوشحالم که به هوش اومدی
اریک: اوووووو چقدر خوشگلین شما
جونگ کوک: اینقدر هول بازی در نیار
اریک: کی هول بازی کردم
جونگ کوک: بعد من دارم مخ میزنم
اریک: کی گفته دارم مخ میزنم
جونگ کوک: من
یونجی: ببخشید
اریک،جونگ کوک:بله
یونجی: میشه بگید من چند وقته اینجام
جونگ کوک: چهار روز
یونجی: چهارروووووووووووز
اریک: چرا جیغ میزنی
یونجی: ببخشید
جونگ کوک: خب اگه حالت خوبه بیا بریم یه چیزی بخوریم بعدشم برو خونه
یونجی: خیلی ممنون
اریک: پایین منتظریم
یونجی: موهامو مرتب کردم رفتم پایین که صدایی شنیدم
جونگ کوک: باید اونو بکشم
اریک: اره برای تو که فرقی نداره تو یه بچه ۱۵ ساله رو کشی این که دیگه چیزی نیست درسته
تو یه مافیایی
یونجی: شک زده شده بودم یعنی.......اون یه مافیاست باید به روی خودم نمیاوردم تا بتونم فرار کنم
خدمتکار: اه خانم اومدین
یونجی: لعنت بهت
جونگ کوک: چی .....اون شنیده
اریک: درسته
جونگ کوک: بگیریدش
یونجی: به سمت در ورودی فرار کردم ولی انگار غیر ممکن بود فرار کردن از این خونه نگهبانا منو گرفتن
اریک: خودت خودتو نابود کردی پرنسس
یونجی: ولم کنییییییید ولم کنید لطفا بزارید برم
جونگ کوک: دیگه فقط جناز ت از این خونه میره
یونجی: باور کنید به کسی چیزی نمیگم لطفا بزارید برم خواهش میکنم ( با گریه داره حرف میزنه)
اریک: رفتم جلو جوری که فقط خودش بشنوه اروم باش نمیزارم بمیری پس سر و صدا نکن تا جونگ کوک یکم اروم بشه
جونگ کوک: ببریدش
یونجی: بعد از حرفش ساکت ...
♡♡
۴ روز بعد
یونجی: چشمام رو باز کردم به دورو بر نگاه کردم کجا بودم سرم بد جور درد میکرد بلند شدم چی شده بود یهو اتفاق هتی اون شب مثب برق از جلو چشمم رد شد
اون شب
چان یول: باهام را بیا بیبی
یونجی: با ضرب پرت شدم پایین
جونگ کوک: ممنون که اومدید
اریک: زندس
جونگ کوک: اون چان یول عوضی
(برگشت از افکار)
یونجی: نفسم بند اومده بود دستمو روی قلبم گذاشتم به لباسام نگاه کردم لباسام عوض شده بود بلند شدم برم سمت در که باز سرم گیج رفت دوباره افتادم روی تخت
اریک: میگم هنوز بهوش نیومده امروز چهار روزه که گذشته
جونگ کوک: به من چه اصلا نمیدونم این کسی رو نداره ۴ روزه مثل جنازه افتاده تو خونه من
اریک: یکم مهربون باش کله سنگی
جونگ کوک: برو بابا
اریک: پدر سگ یکم با ادب باش
جون کوک: ادب از تو اموختم
اریک: بله .....شما درست میگی اصلا
جونگ کوک: من که جز تو گسی رو ندارم خب
اریک: د چه ربطی داره انگار من تو رو مافیا کردم
جونگکوک: تو هم نقش بزرگی تو وضعیت الان من داری
اریک: من چیزی رو گردن نمیگیرم
جونگ کوک: باشه بابا
بریم خونه من یه چیزی بخوریم بعدشم یکم گیم بزنیم
اریک: بریم داداش
یونجی: روی تخت نشسته بودم که در اتاق باز شد
جونگ کوک: خوشحالم که به هوش اومدی
اریک: اوووووو چقدر خوشگلین شما
جونگ کوک: اینقدر هول بازی در نیار
اریک: کی هول بازی کردم
جونگ کوک: بعد من دارم مخ میزنم
اریک: کی گفته دارم مخ میزنم
جونگ کوک: من
یونجی: ببخشید
اریک،جونگ کوک:بله
یونجی: میشه بگید من چند وقته اینجام
جونگ کوک: چهار روز
یونجی: چهارروووووووووووز
اریک: چرا جیغ میزنی
یونجی: ببخشید
جونگ کوک: خب اگه حالت خوبه بیا بریم یه چیزی بخوریم بعدشم برو خونه
یونجی: خیلی ممنون
اریک: پایین منتظریم
یونجی: موهامو مرتب کردم رفتم پایین که صدایی شنیدم
جونگ کوک: باید اونو بکشم
اریک: اره برای تو که فرقی نداره تو یه بچه ۱۵ ساله رو کشی این که دیگه چیزی نیست درسته
تو یه مافیایی
یونجی: شک زده شده بودم یعنی.......اون یه مافیاست باید به روی خودم نمیاوردم تا بتونم فرار کنم
خدمتکار: اه خانم اومدین
یونجی: لعنت بهت
جونگ کوک: چی .....اون شنیده
اریک: درسته
جونگ کوک: بگیریدش
یونجی: به سمت در ورودی فرار کردم ولی انگار غیر ممکن بود فرار کردن از این خونه نگهبانا منو گرفتن
اریک: خودت خودتو نابود کردی پرنسس
یونجی: ولم کنییییییید ولم کنید لطفا بزارید برم
جونگ کوک: دیگه فقط جناز ت از این خونه میره
یونجی: باور کنید به کسی چیزی نمیگم لطفا بزارید برم خواهش میکنم ( با گریه داره حرف میزنه)
اریک: رفتم جلو جوری که فقط خودش بشنوه اروم باش نمیزارم بمیری پس سر و صدا نکن تا جونگ کوک یکم اروم بشه
جونگ کوک: ببریدش
یونجی: بعد از حرفش ساکت ...
♡♡
۱۷.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.