"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو تهیونگ"
یکم زیادی بد بود
غذارو شروع کردم
انا: فک کنم از این به بعد باید زیادی کیک درست کنم
غذا پرید گلوم
ته: ا ارع ..واقعا کیکات حرف ندارهه(😁)
دیگه حرفی نزدو غذارو تموم کردیم
ساعت ۱۰ بود که جلویه تلوزیون نشسته بودم و انالی کنارم نشست
ته: چیکار میکردی؟
انا: به اجوما کمک میکردم
ته: خسته میشیا ، لازم نیس کاری بکنی
انا: حصلم سر میره خسته نمیشم
ته: باشه...
کنترلو برداشت و شبکه رو عوض کرد
ته: دارم نگاه میکنم
انا: اخراش بود ...در ضمن من این فیلمو دیده بودم مزخرفه
ته: به تو چهه؟.دارم میبینم بده من کنترل و
انا: نچ
شبکه ایی که میخواست و زد و کنترلو گذاشت پشت بالشه مبل
ته: عجب
انا: ارع
همنجا نشستم و به تلوزیون نگا کردم ، این چیه واقعا؟
یه مدتی گذشت که صدایه زنگ گوشیم امد
ته: الو
کوک: کجایی؟
ته: مگه ساعت چنده؟
کوک: ۱۱ و نیم
ته: عه...باشه راه میوفتم
گوشیو قط کردم
ته: انا....
با دیدن انا که غرق خواب بود ...حرفمو خوردم
ته: ای بابا
تلوزیون و خاموش کردم و انارو بردم داخل اتاق خودم پتورو کشیدم روش
وایسا ببینم این لباس زیر تنش نیس؟
عجبا
با بوsیدن گونش از اتاق بیرون امدم
( لباسی که تنشه پیراهن مشکی با شلوار مشکیه)
و به محل قرارم با جونگکوک رفتم..........
"ویو انالی"
با درد بدی رو پام بیدار شدم
کسی نبود و اتاق تاریک و ترسناک بود ولی هنوز انگار یه چییزی رو پامه و فشاره میده
رو تخت نشستم که با دیدن جُسِیه پشمالویه یونتان مواجع شدم
کی اینو گذاشته رو تخت؟..
خودش امده؟
مگه میشه؟
هوا تاریک بود و کمی نور بود و انگار دم صبحه؛ ساعتو نگاه کردم که ۵ صبح بود
یونتان و گرفتم تو بقلم و نازش کردم
انا: کوچولویه پشمالو...چطوری امدی اینجا؟
تو بغلم لم داد
اوخی
تهیونگ رفته نه؟
اون منو اورده اتتاقش....
انا: الان من خوابم نمیاد....تو چی؟
یونتان پارس کوجیکی کرد
انا: الان تاریکه میترسم
به تاج تخت تکیه دادم و یونتان و تو بغلم ناز میکردم
که ساعت ۶ صبح بود
انا: هعی ای بابا .....
امدم از تخت بیام پایین که در اتاق باز شدو یونتا دویید طرف در و پارس کرد
به کسی که درو باز کرد نگاه کردم
اون.....
"ویو تهیونگ"
یکم زیادی بد بود
غذارو شروع کردم
انا: فک کنم از این به بعد باید زیادی کیک درست کنم
غذا پرید گلوم
ته: ا ارع ..واقعا کیکات حرف ندارهه(😁)
دیگه حرفی نزدو غذارو تموم کردیم
ساعت ۱۰ بود که جلویه تلوزیون نشسته بودم و انالی کنارم نشست
ته: چیکار میکردی؟
انا: به اجوما کمک میکردم
ته: خسته میشیا ، لازم نیس کاری بکنی
انا: حصلم سر میره خسته نمیشم
ته: باشه...
کنترلو برداشت و شبکه رو عوض کرد
ته: دارم نگاه میکنم
انا: اخراش بود ...در ضمن من این فیلمو دیده بودم مزخرفه
ته: به تو چهه؟.دارم میبینم بده من کنترل و
انا: نچ
شبکه ایی که میخواست و زد و کنترلو گذاشت پشت بالشه مبل
ته: عجب
انا: ارع
همنجا نشستم و به تلوزیون نگا کردم ، این چیه واقعا؟
یه مدتی گذشت که صدایه زنگ گوشیم امد
ته: الو
کوک: کجایی؟
ته: مگه ساعت چنده؟
کوک: ۱۱ و نیم
ته: عه...باشه راه میوفتم
گوشیو قط کردم
ته: انا....
با دیدن انا که غرق خواب بود ...حرفمو خوردم
ته: ای بابا
تلوزیون و خاموش کردم و انارو بردم داخل اتاق خودم پتورو کشیدم روش
وایسا ببینم این لباس زیر تنش نیس؟
عجبا
با بوsیدن گونش از اتاق بیرون امدم
( لباسی که تنشه پیراهن مشکی با شلوار مشکیه)
و به محل قرارم با جونگکوک رفتم..........
"ویو انالی"
با درد بدی رو پام بیدار شدم
کسی نبود و اتاق تاریک و ترسناک بود ولی هنوز انگار یه چییزی رو پامه و فشاره میده
رو تخت نشستم که با دیدن جُسِیه پشمالویه یونتان مواجع شدم
کی اینو گذاشته رو تخت؟..
خودش امده؟
مگه میشه؟
هوا تاریک بود و کمی نور بود و انگار دم صبحه؛ ساعتو نگاه کردم که ۵ صبح بود
یونتان و گرفتم تو بقلم و نازش کردم
انا: کوچولویه پشمالو...چطوری امدی اینجا؟
تو بغلم لم داد
اوخی
تهیونگ رفته نه؟
اون منو اورده اتتاقش....
انا: الان من خوابم نمیاد....تو چی؟
یونتان پارس کوجیکی کرد
انا: الان تاریکه میترسم
به تاج تخت تکیه دادم و یونتان و تو بغلم ناز میکردم
که ساعت ۶ صبح بود
انا: هعی ای بابا .....
امدم از تخت بیام پایین که در اتاق باز شدو یونتا دویید طرف در و پارس کرد
به کسی که درو باز کرد نگاه کردم
اون.....
۲۵.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.