شاهزاده ماه
شاهزاده ماه
دیشب چی؟؟؟+
!بعدا میگم بهت-
!و میره...یعنی دیشب کی چه گندی بال آورده
.بالخره کارامون تموم میشه.میرم پیش گایون
خب نگفتی؟دیشب چی شده؟؟؟-
میگن دیشب ولیعهد به دختر یکی از وزراء تجاوز کرده!!!حسابی گند خورده+
توی همه چی!!!نمی دونی توی قصر چه خبره!!!!؟
!اوه!!!می دونستم گند دیشب درمیاد-
میرم قصر تا ببینم چی شده!اوه!!!!همه وزراء جمع شدن و دارن صحبت می
.کنن
کارام رو تموم کردم.حدود دو نصفهشبه.ولی عجیبه...خوابم نمیاد.دست های
لغر و نحیفم رو برای بار آخر می شورم.خب...بهتره برم به اون کنج تنهاییم!به
!اون رود که اسمش رو ماه گذاشتم
می نشینم و به صفحه رودخونه که قرص ماه توش نقش بسته نگاه می
کنم...چشمامو می بندم!به به عجب حسی!پا های خسته و بی جونم رو توش
!فرو می برم!عالیههه
ناگهان صدای شکستن شاخه های خشک زمین رو از پشت سرم شنیدم.کمی
ترسیدم.به سایه ای که بهم نزدیک م
ی شد چشم دوختم!نزدیک و نزدیک تر
میشه.یعنی کیه؟میاد و کنارم می شینه!موهای سیاه و ابریشمی ش روی شونه
هاش ریخته.یه لباس پر زرق و برق پوشیده!حتما اشراف زاده س!بخاطر تاریکی
!نمی تونم خوب قیافه ش رو ببینم
بب...ببخشید....شما؟؟؟؟-
!با صدای غم آلود و کمی مغرور میگه:لزم نمی بینم بگم
!صدای دلنشینی داره
!ببخشیدا...ولی اینجا مال منه-
هه..مال تو؟؟؟نکنه خریدیش؟؟؟+
!من قبل از شما اینجا رو پیدا کردم-
مگه اسباب بازیه؟؟؟چقدر بدم تا بری؟؟؟+
.کیسه ای سکه درمیاره و توی بغلم می ندازه
!بیا!حال اینجا مال منه+
!با حرص نگاش می کنم.کیسه رو برمی دارم و پرتش می کنم توی رودخونه
!حالم از شما اشراف زاده ها بهم می خوره-
.بلند میشم
فک می کنین همه چی رو میشه خرید!ولی نه!من اون جوری-
نیستم!!فهمیدی نیستم!!!حال هم گورتو گم کن عوضی!!همین شماها هستین
که به دختر مردم تجاوز می کنین و بعد هم با پول حلش می کنین!شما فقط
!!!یه مشت آشغال و کثافتین
ساکته....حرفی نمیزنه....چرا؟؟؟؟معمول اشراف زاده ها زبونشون دو متره!
بلند میشه...خودش رو می تکونه.هنوزمپشتش به منه و من نمی بینمش!بدون
توجه و هیچ حرفی از کنارم رد میشه و میره...با تعجب به
رفتنش نگاه می
کنم!نکنه برام بد بشه؟؟؟نکنه مجازاتم کنن؟؟؟شایدم....نه نه!امیدوارم چیزی
!نشه
میرم توی دخمه تنهاییم.اتافاقات امشب رومرور می کنم و با همون حال به
!خواب فرو میرم
فردا صبح دوباره مشغول تمیزکاری و نظافت بودم که ناگهان
فردا صبح دوباره مشغول تمیزکاری و نظافت بودم که ناگهان دیدم که بانو هان
درحالیکه منو به نگهبان ها و مشاور مین نشون میده به سمتم میاد.با ترس
.دستامو خشک می کنم
هان:خودشه!این پارک هواگونه!(چون پدرش نبوده با اسم پارک می
)!شناختنش
ب...بامن کاری داشتین؟؟؟-
!مشاور مین(شوگا):بله!امپراطور شما رو احضار کردن
منو؟؟؟-
ادامه درپارت های آینده...
.
.
.
.
.
.
.
دیشب چی؟؟؟+
!بعدا میگم بهت-
!و میره...یعنی دیشب کی چه گندی بال آورده
.بالخره کارامون تموم میشه.میرم پیش گایون
خب نگفتی؟دیشب چی شده؟؟؟-
میگن دیشب ولیعهد به دختر یکی از وزراء تجاوز کرده!!!حسابی گند خورده+
توی همه چی!!!نمی دونی توی قصر چه خبره!!!!؟
!اوه!!!می دونستم گند دیشب درمیاد-
میرم قصر تا ببینم چی شده!اوه!!!!همه وزراء جمع شدن و دارن صحبت می
.کنن
کارام رو تموم کردم.حدود دو نصفهشبه.ولی عجیبه...خوابم نمیاد.دست های
لغر و نحیفم رو برای بار آخر می شورم.خب...بهتره برم به اون کنج تنهاییم!به
!اون رود که اسمش رو ماه گذاشتم
می نشینم و به صفحه رودخونه که قرص ماه توش نقش بسته نگاه می
کنم...چشمامو می بندم!به به عجب حسی!پا های خسته و بی جونم رو توش
!فرو می برم!عالیههه
ناگهان صدای شکستن شاخه های خشک زمین رو از پشت سرم شنیدم.کمی
ترسیدم.به سایه ای که بهم نزدیک م
ی شد چشم دوختم!نزدیک و نزدیک تر
میشه.یعنی کیه؟میاد و کنارم می شینه!موهای سیاه و ابریشمی ش روی شونه
هاش ریخته.یه لباس پر زرق و برق پوشیده!حتما اشراف زاده س!بخاطر تاریکی
!نمی تونم خوب قیافه ش رو ببینم
بب...ببخشید....شما؟؟؟؟-
!با صدای غم آلود و کمی مغرور میگه:لزم نمی بینم بگم
!صدای دلنشینی داره
!ببخشیدا...ولی اینجا مال منه-
هه..مال تو؟؟؟نکنه خریدیش؟؟؟+
!من قبل از شما اینجا رو پیدا کردم-
مگه اسباب بازیه؟؟؟چقدر بدم تا بری؟؟؟+
.کیسه ای سکه درمیاره و توی بغلم می ندازه
!بیا!حال اینجا مال منه+
!با حرص نگاش می کنم.کیسه رو برمی دارم و پرتش می کنم توی رودخونه
!حالم از شما اشراف زاده ها بهم می خوره-
.بلند میشم
فک می کنین همه چی رو میشه خرید!ولی نه!من اون جوری-
نیستم!!فهمیدی نیستم!!!حال هم گورتو گم کن عوضی!!همین شماها هستین
که به دختر مردم تجاوز می کنین و بعد هم با پول حلش می کنین!شما فقط
!!!یه مشت آشغال و کثافتین
ساکته....حرفی نمیزنه....چرا؟؟؟؟معمول اشراف زاده ها زبونشون دو متره!
بلند میشه...خودش رو می تکونه.هنوزمپشتش به منه و من نمی بینمش!بدون
توجه و هیچ حرفی از کنارم رد میشه و میره...با تعجب به
رفتنش نگاه می
کنم!نکنه برام بد بشه؟؟؟نکنه مجازاتم کنن؟؟؟شایدم....نه نه!امیدوارم چیزی
!نشه
میرم توی دخمه تنهاییم.اتافاقات امشب رومرور می کنم و با همون حال به
!خواب فرو میرم
فردا صبح دوباره مشغول تمیزکاری و نظافت بودم که ناگهان
فردا صبح دوباره مشغول تمیزکاری و نظافت بودم که ناگهان دیدم که بانو هان
درحالیکه منو به نگهبان ها و مشاور مین نشون میده به سمتم میاد.با ترس
.دستامو خشک می کنم
هان:خودشه!این پارک هواگونه!(چون پدرش نبوده با اسم پارک می
)!شناختنش
ب...بامن کاری داشتین؟؟؟-
!مشاور مین(شوگا):بله!امپراطور شما رو احضار کردن
منو؟؟؟-
ادامه درپارت های آینده...
.
.
.
.
.
.
.
۱۸.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.