دریای طوفانی🌊پارت۵
-شوگا: چیز دیگه ای نمیخوای؟چون حس میکنم چیزی میخوای اما روت نمیشه بگی
+جیسو:نه چیزی نمیخوام دیگه
-شوگا:اممم.....خب پس بزار یه چیز نشونت بدم
بیا تواتاق.....:)
رفتیم تو اتاق
درکمدو. باز کرد
یه جعبه ازتوش درآورد
بهم دادش
-شوگا:بازش کن
جعبه تقریبا اندازش متوسط بود
وقتی بازش کردم
دیدم توش یه گردنبند آبی بود
-شوگا :خوشت اومد!!؟
+جیسو:آره خیلی قشنگه (باناراحتی ازدرون وظاهری خوشحال)
-شوگا:ازت میخوام باهم عصر بریم کافه.موافقی!؟!
+جیسو:قطعا...!:) (با نفرت ازدرون)
+جیسو:فقط میخوام یه لحظه بزاری به جیمین یه حرفی بزنم اما تنها
-شوگا:...اممم....باشه اما زود
وقتی رفتم پیش جیمین
خوشحال نبود
-جیمین:دوسش داری؟
+جیسو:دارم سعی میکنم دوتامونو نجات بدم فقط صبر کن....
-جیمین:چرا دروغ میگی!!خودم تمام حرفاتونو شنیدم
+جیسو:قسم میخورم همش از اجبار بود نه از عمد...باور کن نمیخوام الان تورو تواین حال ببینم(😢خودتون حسشو درک کنین)
-جیمین:باشه....باور میکنم ولی دیگه اجازه نداری ببوسیش
جیمینو بوسش کردم ورفتم ازاتاق بیرون
دونفری که پشت دربودن بد نگام کردن
پرش زمانی
عصر شد
-شوگا:بیا چند تا لباس بهت بدم میخوام خوشتیپ باشی برای اولین قرارمون
👚
👗
لباس صورتیو انتخاب کردم
اونجا یه آرایشگر بود
آرایشم کرد
خلاصه سوار ماشین شدیم ورفتیم به یه کافه
گارسون:چه چیزی براتون بیارم
-شوگا:یکم الکل اصل پلیز
+جیسو:من الکل نمیخورم برام قهوه بیارید
گارسون رفت تا سفارشارو بیاره
-شوگا:حالت خوبه!؟
+جیسو: برای چی؟
-شوگا: اممم....هیچی بیخیال
فک نمیکردم برادرم نامجون رو با دوس دخترش لیسا تو کافه ببینم
وقتی دیدمش یهو نگام کرد
باعصبانیت اومد نزدیکمون
-نامجون:شما باهم اینجا چه غلطی میکنید!؟؟
-شوگا:تو خودت با دوس دخترت اومدی توقع داری خواهرت دوس پسر نداشته باشه؟
-نامجون:جیسو اصلا ازت توقع نداشتم به جیمین که دوروز پیش به خاطرت اومد بیمارستان خیانت کنی...:(
+جیسو:فقط ازت میخوام بری پیش لیسا وهیچ حرف دیگه ای نزنی!
نامجون بدون هیچ حرفی رفت سر میزش
گارسون چیزایی که سفارش دادیمواورد
شوگا گوشیش زنگ خورد
بار اول جواب نداد
باردوم......
ادامه داره.............
تا اینجا خوندی لایک وفالوم نمیکنی
+جیسو:نه چیزی نمیخوام دیگه
-شوگا:اممم.....خب پس بزار یه چیز نشونت بدم
بیا تواتاق.....:)
رفتیم تو اتاق
درکمدو. باز کرد
یه جعبه ازتوش درآورد
بهم دادش
-شوگا:بازش کن
جعبه تقریبا اندازش متوسط بود
وقتی بازش کردم
دیدم توش یه گردنبند آبی بود
-شوگا :خوشت اومد!!؟
+جیسو:آره خیلی قشنگه (باناراحتی ازدرون وظاهری خوشحال)
-شوگا:ازت میخوام باهم عصر بریم کافه.موافقی!؟!
+جیسو:قطعا...!:) (با نفرت ازدرون)
+جیسو:فقط میخوام یه لحظه بزاری به جیمین یه حرفی بزنم اما تنها
-شوگا:...اممم....باشه اما زود
وقتی رفتم پیش جیمین
خوشحال نبود
-جیمین:دوسش داری؟
+جیسو:دارم سعی میکنم دوتامونو نجات بدم فقط صبر کن....
-جیمین:چرا دروغ میگی!!خودم تمام حرفاتونو شنیدم
+جیسو:قسم میخورم همش از اجبار بود نه از عمد...باور کن نمیخوام الان تورو تواین حال ببینم(😢خودتون حسشو درک کنین)
-جیمین:باشه....باور میکنم ولی دیگه اجازه نداری ببوسیش
جیمینو بوسش کردم ورفتم ازاتاق بیرون
دونفری که پشت دربودن بد نگام کردن
پرش زمانی
عصر شد
-شوگا:بیا چند تا لباس بهت بدم میخوام خوشتیپ باشی برای اولین قرارمون
👚
👗
لباس صورتیو انتخاب کردم
اونجا یه آرایشگر بود
آرایشم کرد
خلاصه سوار ماشین شدیم ورفتیم به یه کافه
گارسون:چه چیزی براتون بیارم
-شوگا:یکم الکل اصل پلیز
+جیسو:من الکل نمیخورم برام قهوه بیارید
گارسون رفت تا سفارشارو بیاره
-شوگا:حالت خوبه!؟
+جیسو: برای چی؟
-شوگا: اممم....هیچی بیخیال
فک نمیکردم برادرم نامجون رو با دوس دخترش لیسا تو کافه ببینم
وقتی دیدمش یهو نگام کرد
باعصبانیت اومد نزدیکمون
-نامجون:شما باهم اینجا چه غلطی میکنید!؟؟
-شوگا:تو خودت با دوس دخترت اومدی توقع داری خواهرت دوس پسر نداشته باشه؟
-نامجون:جیسو اصلا ازت توقع نداشتم به جیمین که دوروز پیش به خاطرت اومد بیمارستان خیانت کنی...:(
+جیسو:فقط ازت میخوام بری پیش لیسا وهیچ حرف دیگه ای نزنی!
نامجون بدون هیچ حرفی رفت سر میزش
گارسون چیزایی که سفارش دادیمواورد
شوگا گوشیش زنگ خورد
بار اول جواب نداد
باردوم......
ادامه داره.............
تا اینجا خوندی لایک وفالوم نمیکنی
۱۹.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.