فیک جیمین (کیوت و خشن) پارت۱۲
از زبان سویونگ
جیمین رو بیدار کردم
چمدون ها رو برداشتیم و از هواپیما پیاده شدیم ، گفتم : حالا باید کجا بریم
جیمین گفت : من از هتل خوشم نمیاد بهتره یه خونه اجاره کنیم
همه حرفش رو تایید کردن
رفتیم یه خونه پیدا کردیم لبه ساحل بود خیلی قشنگ بود کلید رو از صاحب خونه گرفتیم و رفتیم داخل خونه واووو داخلش هم مثل بیرونش قشنگه
اینجا سه تا اتاق خواب داره
همگی نشستیم روی کاناپه تا همه چیز رو تقسیم کنیم
جونگ کوک گفت : لیا میشه باهم هم اتاق بشیم ، لیا میخواست جواب بده که گفتم : چه غلطا تو هنوز حتی دوست پسرش هم نیستی
کوک بلند شد و اومد جلوی لیا زانو زد لیا هم که نشسته بود تعجب کرد
کوک گفت : لیا قبول میکنی که دوست دختر من بشی
دهنه هممون باز بود ، تهیونگ گفت : آفرین پسر ( با خنده )
مینا گفت : قبول کن قبول کن
و من که اصلا خاطره های خوبی با این ۳ تا پسر نداشتم و همش سره جنگ و دعوا بودیم و میدونستم کوک میتونه خیانت کنه به لیا و قلبش رو بشکنه حرفی نمیزدم .
بالاخره لیا قبول کرد و همه براشون دست زدن اما جیمین بازم با اون حالته سردش بود اه اینقدر بدم میاد اه
بالاخره تقسیم اتاق کردیم ولی چون قرار بود کوک با لیا بمونه و من با جناب جیمین اییششش مینا هم مجبور شد با تهیونگ هم اتاق بشه
رفتیم اتاق هامون چمدون ها رو گذاشتیم
من خیلی خسته بودم
میخواستم برم حموم اما چون جیمین توی اتاق بود نمیتونستم
ولی بلند شدم رفتم حموم
از زبان جیمین
چرا مجبورم با کسی که نمیخوامش زندگی کنم من عاشق سویونگ نیستم اونم عاشقه من نیست
رفت حموم بعد از چند دقیقه صدای آب قطع شد وقتی طرفه حموم رو نگاه کردم دیدم با یه حوله پوشیده اومد بیرون گفت : میشه بری بیرون میخوام لباس بپوشم
رفتم بیرون منتظر موندم صدای کوک و لیا میومد که باهم توی اتاقشون میخندیدن
بعد از چند دقیقه سویونگ در رو باز کرد و گفت : تموم شد میتونی بیای تو
رفتم تو موهاش رو هنوز خشک نکرده بود
و خواب آلو بود گفتم: میخوای موهان رو خشک کنم گفت :: نوچ گفتم : لج باز
گفت : من لجبازم تو خودتی لج باز
گفتم : اتفاق من تنها کسی هستم که لجباز نیستم
از زبان سویونگ
داشتیم دعوا میکردیم که بلند شدم برم سمته جیمین که روی تخت نشسته بود پام پیچ خورد و افتادم روش یهو نمیدونم چیشد که برم گردوند الان خودش روم بود لباش رو گذاشت روی لبام آروم از هر نقطه لبم میبوسیدم من چشمام گرد شده بود از تعجب
راستش منم وسوسه کرد باهاش همکاری کنم ولی من که بلد نبودم روم نمیشد بهش بگم
ازم جدا شد و گفت : چرا همکاری نمیکنی
گفتم : من نمیدونم باید چیکار کنم
گفت : آها پس که اینطور پس هنوز بچهای شروع کرد به قلقلک دادنم
داشتم از خنده جرر میخوردم گفتم : جیمین....جیمین....بسه 😂🤣
جیمین رو بیدار کردم
چمدون ها رو برداشتیم و از هواپیما پیاده شدیم ، گفتم : حالا باید کجا بریم
جیمین گفت : من از هتل خوشم نمیاد بهتره یه خونه اجاره کنیم
همه حرفش رو تایید کردن
رفتیم یه خونه پیدا کردیم لبه ساحل بود خیلی قشنگ بود کلید رو از صاحب خونه گرفتیم و رفتیم داخل خونه واووو داخلش هم مثل بیرونش قشنگه
اینجا سه تا اتاق خواب داره
همگی نشستیم روی کاناپه تا همه چیز رو تقسیم کنیم
جونگ کوک گفت : لیا میشه باهم هم اتاق بشیم ، لیا میخواست جواب بده که گفتم : چه غلطا تو هنوز حتی دوست پسرش هم نیستی
کوک بلند شد و اومد جلوی لیا زانو زد لیا هم که نشسته بود تعجب کرد
کوک گفت : لیا قبول میکنی که دوست دختر من بشی
دهنه هممون باز بود ، تهیونگ گفت : آفرین پسر ( با خنده )
مینا گفت : قبول کن قبول کن
و من که اصلا خاطره های خوبی با این ۳ تا پسر نداشتم و همش سره جنگ و دعوا بودیم و میدونستم کوک میتونه خیانت کنه به لیا و قلبش رو بشکنه حرفی نمیزدم .
بالاخره لیا قبول کرد و همه براشون دست زدن اما جیمین بازم با اون حالته سردش بود اه اینقدر بدم میاد اه
بالاخره تقسیم اتاق کردیم ولی چون قرار بود کوک با لیا بمونه و من با جناب جیمین اییششش مینا هم مجبور شد با تهیونگ هم اتاق بشه
رفتیم اتاق هامون چمدون ها رو گذاشتیم
من خیلی خسته بودم
میخواستم برم حموم اما چون جیمین توی اتاق بود نمیتونستم
ولی بلند شدم رفتم حموم
از زبان جیمین
چرا مجبورم با کسی که نمیخوامش زندگی کنم من عاشق سویونگ نیستم اونم عاشقه من نیست
رفت حموم بعد از چند دقیقه صدای آب قطع شد وقتی طرفه حموم رو نگاه کردم دیدم با یه حوله پوشیده اومد بیرون گفت : میشه بری بیرون میخوام لباس بپوشم
رفتم بیرون منتظر موندم صدای کوک و لیا میومد که باهم توی اتاقشون میخندیدن
بعد از چند دقیقه سویونگ در رو باز کرد و گفت : تموم شد میتونی بیای تو
رفتم تو موهاش رو هنوز خشک نکرده بود
و خواب آلو بود گفتم: میخوای موهان رو خشک کنم گفت :: نوچ گفتم : لج باز
گفت : من لجبازم تو خودتی لج باز
گفتم : اتفاق من تنها کسی هستم که لجباز نیستم
از زبان سویونگ
داشتیم دعوا میکردیم که بلند شدم برم سمته جیمین که روی تخت نشسته بود پام پیچ خورد و افتادم روش یهو نمیدونم چیشد که برم گردوند الان خودش روم بود لباش رو گذاشت روی لبام آروم از هر نقطه لبم میبوسیدم من چشمام گرد شده بود از تعجب
راستش منم وسوسه کرد باهاش همکاری کنم ولی من که بلد نبودم روم نمیشد بهش بگم
ازم جدا شد و گفت : چرا همکاری نمیکنی
گفتم : من نمیدونم باید چیکار کنم
گفت : آها پس که اینطور پس هنوز بچهای شروع کرد به قلقلک دادنم
داشتم از خنده جرر میخوردم گفتم : جیمین....جیمین....بسه 😂🤣
۸۲.۸k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.