پارت ۹
پارت۹
ویو ا/ت
پنج دقیقه گذشت که کایلو پیام داد نمیتونه بیاد دنبالم یا خودم ماشین بگیرم یا یکی از بچه ها منو برسونه،منم تصمیم گرفتم پیاده برم از جام پاشدم و به طرف خونه حرکت کردم اولای راه بودم که دیدم یه مرسدس مشکی داره برام بوق میزنه رومو برگردوندم که شیشه ماشین اومد پایین و کوک با یه لبخند داشت نگام میکرد که وایسادم اونم وایساد و از ماشین پیاده شد رو بهم گفت:
-خانم هان چرا پیاده میرید
خندیدم و گفتم:
+مسخره،کایلو نتونسته بیاد دنبالم برام پول زد گفت ماشین بگیرم ولی چون من همیشه با پیاده روی حالم خوبه تصمیم گرفتم پیاده روی کنم تا خونه
-خانم هان بفرمایید بالا در خدمتیم
+اینطوریه¿اقای جئون من راحتم
-مسخره بازی درنیار ا/ت سوار شو بریم
+باش
نشستم جلو که اومد تو ماشین هیچ حرفی بینمون ردوبدل نمیشد که گفت:
-راستی تم تولدت چیه؟
+مشکی
-حالا چرا مشکی
+چون دوسش دارم و خفن تر از رنگای دیگس
-اها حالا چی میپوشی؟
+خودت میبینی
-باش
رسیدیم خونه
+خب اقای جئون ممنونم
-خواهش میکنم
+خداحافظ
-خداحافظ
داشتم میرفتم تو که ماشین کایلو اومد کنارم و داد زد:
$خانم خوشگله چخبر؟؟
+بیا بالا تا برات بگم
$باشه
رفتیم بالا لباسامون رو عوض کردیم که صدای کایلو در اومد:
$یااااااااااااااااااا بگو وقتی از اون جنگ نجاتت دادم چه اتفاقی افتاد
+اهم لازم به ذکر است که اگه جنابالی هم سر نمیرسیدی بنده خودم را نجات میدادم
$ببند بابا اگه نجاتت نمیدادم باید از دفتر زنگ میزدن میومدیم مدرسه
+کسی مزاحم تو نمیشد
$خب حالا ولش کن اصلا من غلط خوردم تعریف کن
+افرین حالا شد خب وقتی تو رفتی همه با تعجب به من نگاه میکردم که منم یه پوزخند مغرورانه صدا دار زدم و رومو برگردوندم سمت کوک که اونم با تعجب بهم گفت( ادمین گشاد است همون چیزایی که کوک گفت)و زنگ خوردو رفتیم تو کلاس ، راستی وقتی اون پیامتو دیدم خیلییییییییی..............
لباس خونگی ا/ت
🩷🩵امیدوارم خوشتون اومده باشه🩷🩵
_______________________
بچه ازین به بعد برای پارت ها شرط داریم ولی زیاد نیست💥
_______________________
شرط ها
۵ لایک
۳فالو
_________
دوستون دارم🫠💛
#فیک
ویو ا/ت
پنج دقیقه گذشت که کایلو پیام داد نمیتونه بیاد دنبالم یا خودم ماشین بگیرم یا یکی از بچه ها منو برسونه،منم تصمیم گرفتم پیاده برم از جام پاشدم و به طرف خونه حرکت کردم اولای راه بودم که دیدم یه مرسدس مشکی داره برام بوق میزنه رومو برگردوندم که شیشه ماشین اومد پایین و کوک با یه لبخند داشت نگام میکرد که وایسادم اونم وایساد و از ماشین پیاده شد رو بهم گفت:
-خانم هان چرا پیاده میرید
خندیدم و گفتم:
+مسخره،کایلو نتونسته بیاد دنبالم برام پول زد گفت ماشین بگیرم ولی چون من همیشه با پیاده روی حالم خوبه تصمیم گرفتم پیاده روی کنم تا خونه
-خانم هان بفرمایید بالا در خدمتیم
+اینطوریه¿اقای جئون من راحتم
-مسخره بازی درنیار ا/ت سوار شو بریم
+باش
نشستم جلو که اومد تو ماشین هیچ حرفی بینمون ردوبدل نمیشد که گفت:
-راستی تم تولدت چیه؟
+مشکی
-حالا چرا مشکی
+چون دوسش دارم و خفن تر از رنگای دیگس
-اها حالا چی میپوشی؟
+خودت میبینی
-باش
رسیدیم خونه
+خب اقای جئون ممنونم
-خواهش میکنم
+خداحافظ
-خداحافظ
داشتم میرفتم تو که ماشین کایلو اومد کنارم و داد زد:
$خانم خوشگله چخبر؟؟
+بیا بالا تا برات بگم
$باشه
رفتیم بالا لباسامون رو عوض کردیم که صدای کایلو در اومد:
$یااااااااااااااااااا بگو وقتی از اون جنگ نجاتت دادم چه اتفاقی افتاد
+اهم لازم به ذکر است که اگه جنابالی هم سر نمیرسیدی بنده خودم را نجات میدادم
$ببند بابا اگه نجاتت نمیدادم باید از دفتر زنگ میزدن میومدیم مدرسه
+کسی مزاحم تو نمیشد
$خب حالا ولش کن اصلا من غلط خوردم تعریف کن
+افرین حالا شد خب وقتی تو رفتی همه با تعجب به من نگاه میکردم که منم یه پوزخند مغرورانه صدا دار زدم و رومو برگردوندم سمت کوک که اونم با تعجب بهم گفت( ادمین گشاد است همون چیزایی که کوک گفت)و زنگ خوردو رفتیم تو کلاس ، راستی وقتی اون پیامتو دیدم خیلییییییییی..............
لباس خونگی ا/ت
🩷🩵امیدوارم خوشتون اومده باشه🩷🩵
_______________________
بچه ازین به بعد برای پارت ها شرط داریم ولی زیاد نیست💥
_______________________
شرط ها
۵ لایک
۳فالو
_________
دوستون دارم🫠💛
#فیک
۴.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.