قانون عشق p74
با تعجب گفتم : چیکار میکنی دیوونه
جونگ کوک: یکم بستنی گوشه لبت مونده بود خواستم بخورم ....حالا نوبت خود لبته
لباشو چسبوند رو لبام ،از اینکه توی پارک اینکارو کنیم خجالت میکشیدم خواستم برم عقب ولی پشیمون شدم
آرامشی ک توی بوسه بهم تزریق میشد رو با دنیا عوض نمیکردم
منم همراهیش کردم بعد چند دقیقه کشیدم عقب
نفس گرفتم چون سنگین شده بودم نمیتونستم زیاد تو این موقعیت باشم و زود نفسم میگرفت
ساعت رو نگاه کردم نزدیک چهار بود
چقدر زود گذشت ....پاشدم و رفتیم خونه ...لباسمو با یه چیز بهتر عوض کردم و راه افتادیم سمت دکتر
این هفتمین جلسه ی تمرینات جونگ کوک بود
صبر کردیم تا نوبتمون بشه...رفتیم داخل دکتر مثل همیشه با استقبال سلام و احوال پرسی کرد
روی صندلی نشستم و نگاشون میکردم
دکتر: خب جونگ کوک جان دست راستتو بیار بالا
جونگ کوک تا جایی که تونست دستشو اورد بالا تقریبا تا کمر
و بعد هم دست بعدیشو
دکتر: افرین داری خوب پیش میری حالا انگشتاتو حرکت بده
زیاد نه ولی تونست انگشت هاشو خم کنه ...همینشم خوب بود
روی تخت نشوندش
دکتر: خوبه ...پای راستتو تا جایی که میتونی بیار بالا
زور زد و پاشو به کمک دکتر کمی اورد بالا بعد هم پای چپشو
دکتر براش دست زد برای اینکه بهش امید بدم منم با لبخند براش دست زدم
خوشحال نگاهم کرد دکتر تمرینات جدیدی رو بهش یاد داد تا توی خونه تمرین کنه
چند تا تمرین هم توی مطب انجام دادن
ساعت ۸ بود که رسیدیم خونه ناهار زیاد پخته بودم و برای شام هم همونو آوردم
بعد شام لباسا رو ریختم توی لباس شویی تا بشوره
کنار جونگ کوک وایسادم و گفتم: خب حالا بیا تمرینایی که دکتر داد رو باهم انجام بدیم
باشه ای گفت و به سختی نشوندمش روی تخت
یکم با کمک من تمرین کرد
من: آفرین به همین روال پیش بری تا چند ماه دیگه میتونی راه بری
جونگ کوک :همش بخاطر مراقبتای توعه
پیشونیشو بوسیدم
خواستم برم که با صداش متوقف شدم: صبر کن نرو
من: جانم
سرشو انداخت پایین وگفت: یه چیزی هست خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی روم نمیشد .......شرمندتم میون سو ،
من خیلی در حقت بدی کردم تو رو به آدمی که ارزششو نداشت ترجیح دادم ......وقتی به کمکم احتیاج داشتی تا شرکت رو سر پا نگه داری کمکت نکردم ،
زندگی الانت همش تقصیر منه ...خیلی وقتا به این فکر کردم تو راحت میتونستی درخواست صاحب کارت رو قبول کنی و باهاش ازدواج کنی ...ولی این کارو نکردی و پیش من موندی تا ازم نگه داری ،
کنی ،نمیدونم چجوری باید جبران کنم ....تنها چیزی ک نیتونم بگم اینه که ممنونتم
جونگ کوک: یکم بستنی گوشه لبت مونده بود خواستم بخورم ....حالا نوبت خود لبته
لباشو چسبوند رو لبام ،از اینکه توی پارک اینکارو کنیم خجالت میکشیدم خواستم برم عقب ولی پشیمون شدم
آرامشی ک توی بوسه بهم تزریق میشد رو با دنیا عوض نمیکردم
منم همراهیش کردم بعد چند دقیقه کشیدم عقب
نفس گرفتم چون سنگین شده بودم نمیتونستم زیاد تو این موقعیت باشم و زود نفسم میگرفت
ساعت رو نگاه کردم نزدیک چهار بود
چقدر زود گذشت ....پاشدم و رفتیم خونه ...لباسمو با یه چیز بهتر عوض کردم و راه افتادیم سمت دکتر
این هفتمین جلسه ی تمرینات جونگ کوک بود
صبر کردیم تا نوبتمون بشه...رفتیم داخل دکتر مثل همیشه با استقبال سلام و احوال پرسی کرد
روی صندلی نشستم و نگاشون میکردم
دکتر: خب جونگ کوک جان دست راستتو بیار بالا
جونگ کوک تا جایی که تونست دستشو اورد بالا تقریبا تا کمر
و بعد هم دست بعدیشو
دکتر: افرین داری خوب پیش میری حالا انگشتاتو حرکت بده
زیاد نه ولی تونست انگشت هاشو خم کنه ...همینشم خوب بود
روی تخت نشوندش
دکتر: خوبه ...پای راستتو تا جایی که میتونی بیار بالا
زور زد و پاشو به کمک دکتر کمی اورد بالا بعد هم پای چپشو
دکتر براش دست زد برای اینکه بهش امید بدم منم با لبخند براش دست زدم
خوشحال نگاهم کرد دکتر تمرینات جدیدی رو بهش یاد داد تا توی خونه تمرین کنه
چند تا تمرین هم توی مطب انجام دادن
ساعت ۸ بود که رسیدیم خونه ناهار زیاد پخته بودم و برای شام هم همونو آوردم
بعد شام لباسا رو ریختم توی لباس شویی تا بشوره
کنار جونگ کوک وایسادم و گفتم: خب حالا بیا تمرینایی که دکتر داد رو باهم انجام بدیم
باشه ای گفت و به سختی نشوندمش روی تخت
یکم با کمک من تمرین کرد
من: آفرین به همین روال پیش بری تا چند ماه دیگه میتونی راه بری
جونگ کوک :همش بخاطر مراقبتای توعه
پیشونیشو بوسیدم
خواستم برم که با صداش متوقف شدم: صبر کن نرو
من: جانم
سرشو انداخت پایین وگفت: یه چیزی هست خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی روم نمیشد .......شرمندتم میون سو ،
من خیلی در حقت بدی کردم تو رو به آدمی که ارزششو نداشت ترجیح دادم ......وقتی به کمکم احتیاج داشتی تا شرکت رو سر پا نگه داری کمکت نکردم ،
زندگی الانت همش تقصیر منه ...خیلی وقتا به این فکر کردم تو راحت میتونستی درخواست صاحب کارت رو قبول کنی و باهاش ازدواج کنی ...ولی این کارو نکردی و پیش من موندی تا ازم نگه داری ،
کنی ،نمیدونم چجوری باید جبران کنم ....تنها چیزی ک نیتونم بگم اینه که ممنونتم
۶۲.۵k
۲۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.