♡Desire hour♡
♡ساعت ارزو♡p8
یه صدایی از سر کوچه اومد
که
گفت:
.
.
.
ناشناس:ولشون کنین وگرنه یه تیر حرومتون میکنم
همه ی هواسا رفت سمت اون پسره
.
.
.
نشنیدین چی گفتم؟؟
که یهو کوکی با پاش زد وسط دل یکی از
اون پسرایی که گرفته بودنش
پسره افتاد زمین
که یهو کوکی
اصلحشو از جیبش دراورد
وگفت:
برین کنار دیوار
دوعه هر*زه هم پایه سوو رو ول کن
اونام که مثله صگ ترسیده بودن
رفتن کنار دیوار
بعد اون یکی پسره که نمیدونم کی بود
گفت:
ناشناس:تا سه میشمرم
از اینجا گورتون رو گم کردید که کردید
وگرنه یه تیر حروم چهارتاتون میکنم
فهمیدین؟(باداد خیلی بلند)
پسرا:اره اره
ناشناس:یک
دو
دوونیم
همین که خواس بگه سه
پسرا درحال دویدن بودن
مثله خر میدوییدن
.
.
.
کوکی تا اون پسررو دید
بغلش کرد
.
.
.
گفت:
تو چیجوری جامون رو پیدا کردی؟
ناشناس:دیگه دیگه
کوکی که دید من ترسیدم اومد بغلم کرد
گفت
نترس بیبی کوچولو اونا رفتن همه چی خوبه
ناشناس:بیبی؟
-اره دخترمه از پرورشگاه به فرزندی
قبولش کردم
ناشناس:واووو
.
.
.
تو بغل کوکی بودم که زدم زیر گریه
خیلی خیلی اروم گریه میکردم
دلیلش این بود که اون پسره هر*زه بزور میخواست
ببو*ستم
کوکی که فهمید لباسش خیس شده
سرمو با دستاش از قفسه ی
سینش جدا کرد
و رو به اون یکی پسره گفت:
-توبرو ما الان میاییم
ناشناس:باشه
.
.
.
کوکی منو رو پاش نشوند و گفت
-هی دختر چرا گریه میکنی؟
+هق چون هق هق هق اون پسره هق هق میخواست
منو هق بزور هق هق ببو*سه
+بیبی دیگه تموم شد
اونا رفتن
گریه نکن وگرنه منم گریه میکنم عاا
+هققققققق
-هیشششش هیچی نیست
تموم شد
.
.
.
سرمو تو بغلش گرفت و محکم فشار داد
منم گفتم
+از این بیشتر هق میترسیدم که اونا بهت اسیبی هق
بزنن هق
چون من جز هق هق تو کسی رو هق ندارم هق
اگه هق هق برات هق اتفاقی میوفتاد هق هق
من چیکار هق میکردم هقققق
دوباره هق میرفتم هق همون پرورشگاه هق
تنهای هق تنها هق میشدم هق
کوکی گفت:
.
.
.
اینم از این پارت:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه=))
.
.
.
نویسنده:کیم سو💔🖤
یه صدایی از سر کوچه اومد
که
گفت:
.
.
.
ناشناس:ولشون کنین وگرنه یه تیر حرومتون میکنم
همه ی هواسا رفت سمت اون پسره
.
.
.
نشنیدین چی گفتم؟؟
که یهو کوکی با پاش زد وسط دل یکی از
اون پسرایی که گرفته بودنش
پسره افتاد زمین
که یهو کوکی
اصلحشو از جیبش دراورد
وگفت:
برین کنار دیوار
دوعه هر*زه هم پایه سوو رو ول کن
اونام که مثله صگ ترسیده بودن
رفتن کنار دیوار
بعد اون یکی پسره که نمیدونم کی بود
گفت:
ناشناس:تا سه میشمرم
از اینجا گورتون رو گم کردید که کردید
وگرنه یه تیر حروم چهارتاتون میکنم
فهمیدین؟(باداد خیلی بلند)
پسرا:اره اره
ناشناس:یک
دو
دوونیم
همین که خواس بگه سه
پسرا درحال دویدن بودن
مثله خر میدوییدن
.
.
.
کوکی تا اون پسررو دید
بغلش کرد
.
.
.
گفت:
تو چیجوری جامون رو پیدا کردی؟
ناشناس:دیگه دیگه
کوکی که دید من ترسیدم اومد بغلم کرد
گفت
نترس بیبی کوچولو اونا رفتن همه چی خوبه
ناشناس:بیبی؟
-اره دخترمه از پرورشگاه به فرزندی
قبولش کردم
ناشناس:واووو
.
.
.
تو بغل کوکی بودم که زدم زیر گریه
خیلی خیلی اروم گریه میکردم
دلیلش این بود که اون پسره هر*زه بزور میخواست
ببو*ستم
کوکی که فهمید لباسش خیس شده
سرمو با دستاش از قفسه ی
سینش جدا کرد
و رو به اون یکی پسره گفت:
-توبرو ما الان میاییم
ناشناس:باشه
.
.
.
کوکی منو رو پاش نشوند و گفت
-هی دختر چرا گریه میکنی؟
+هق چون هق هق هق اون پسره هق هق میخواست
منو هق بزور هق هق ببو*سه
+بیبی دیگه تموم شد
اونا رفتن
گریه نکن وگرنه منم گریه میکنم عاا
+هققققققق
-هیشششش هیچی نیست
تموم شد
.
.
.
سرمو تو بغلش گرفت و محکم فشار داد
منم گفتم
+از این بیشتر هق میترسیدم که اونا بهت اسیبی هق
بزنن هق
چون من جز هق هق تو کسی رو هق ندارم هق
اگه هق هق برات هق اتفاقی میوفتاد هق هق
من چیکار هق میکردم هقققق
دوباره هق میرفتم هق همون پرورشگاه هق
تنهای هق تنها هق میشدم هق
کوکی گفت:
.
.
.
اینم از این پارت:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه=))
.
.
.
نویسنده:کیم سو💔🖤
۱۹.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.