مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۷۸
دلبر
..........اقای........ارسلان تاج الدین میشه خودتون رو نشون بدین............
این دختره.....چی میگه این......این ریاء اس........من مطمئنم........برگشتم به آرین نگاه کردم با این نور کم می تونستم صورتشو ببینم......صورتش تو هم بود.....که همون ارسلان.....خودشو نشون داد و همه چراغ ها دوباره روشن شدن........که آرمان.....با صدای بلندی گفت...
آرمان- تو...تو اینجاااا چکار می کنی.....؟
آرسلان- اینجا خونه ی من هم هست و دلیل اومدن من اینجا به من مربوطه
آرمان-تو غلط کردی پاتو اینجا گذاشتی....
دیگه همه ی مهمون ها از جاشون بلند شده بودن..........
آرمان یقیه ی آرسلان گرفت....
-آرین برو یه کاری کن
آرین+بنظرت چه کاری این مسئله خانوادگی بینشونه من نباید دخالت کنم
دیگه نا امید شدم صد درصد الان یه دعوای درست حسابی راه می اندازن.........آرمان دستشو مشت کرد تا تو صورت آرسلان بزنه که......دختر ماسک پوشیده یاهمون ریاء..دست.....آرمان رو گرفت...........آرمان با تعجب برگشت به ریاء نگاه کرد و گفت
آرمان-خانم این یه مسئله ی خانوادگی نباید دخالت می کری
ریاء -چرا این مسئله به من هم مربوط میشه
آرمان-خانم چیزی به شما مربوط نیس فقط برو کنار
ریاء -اقا شما بیایید اون طرف تا بهت بگم چی به من مربوط میشه
آرمان انگار با شنیدن حرف های ریاء اروم شد و دستشو پاین اورد و از ارسلان دور شد که ریاء شروع کرد به صحبت کردن
ریاء -من ارسلان اقا رو نه واسه دعوا اوردم بلکه واسه کمک
ارسلان برادر.........فریبا میشه.........
با شنیدن اسم فریبا........خیلی تعجب کردم.......مگه ارسلان بردار ناتنی......آرمان و آرسان نمیشه......
...........ادامه دارد....
پارت ۷۸
دلبر
..........اقای........ارسلان تاج الدین میشه خودتون رو نشون بدین............
این دختره.....چی میگه این......این ریاء اس........من مطمئنم........برگشتم به آرین نگاه کردم با این نور کم می تونستم صورتشو ببینم......صورتش تو هم بود.....که همون ارسلان.....خودشو نشون داد و همه چراغ ها دوباره روشن شدن........که آرمان.....با صدای بلندی گفت...
آرمان- تو...تو اینجاااا چکار می کنی.....؟
آرسلان- اینجا خونه ی من هم هست و دلیل اومدن من اینجا به من مربوطه
آرمان-تو غلط کردی پاتو اینجا گذاشتی....
دیگه همه ی مهمون ها از جاشون بلند شده بودن..........
آرمان یقیه ی آرسلان گرفت....
-آرین برو یه کاری کن
آرین+بنظرت چه کاری این مسئله خانوادگی بینشونه من نباید دخالت کنم
دیگه نا امید شدم صد درصد الان یه دعوای درست حسابی راه می اندازن.........آرمان دستشو مشت کرد تا تو صورت آرسلان بزنه که......دختر ماسک پوشیده یاهمون ریاء..دست.....آرمان رو گرفت...........آرمان با تعجب برگشت به ریاء نگاه کرد و گفت
آرمان-خانم این یه مسئله ی خانوادگی نباید دخالت می کری
ریاء -چرا این مسئله به من هم مربوط میشه
آرمان-خانم چیزی به شما مربوط نیس فقط برو کنار
ریاء -اقا شما بیایید اون طرف تا بهت بگم چی به من مربوط میشه
آرمان انگار با شنیدن حرف های ریاء اروم شد و دستشو پاین اورد و از ارسلان دور شد که ریاء شروع کرد به صحبت کردن
ریاء -من ارسلان اقا رو نه واسه دعوا اوردم بلکه واسه کمک
ارسلان برادر.........فریبا میشه.........
با شنیدن اسم فریبا........خیلی تعجب کردم.......مگه ارسلان بردار ناتنی......آرمان و آرسان نمیشه......
...........ادامه دارد....
۴.۵k
۲۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.