فرشته من. part 5
متوجه نگاه همه روی خودم شدم که استرس گرفتم ولی خودمو کنترل کردمو اروم اروم از پله ها اومدم پایین.
ویو کوک
داشتم با تهیونگو جیمین حرف میزدم که یهو دیدم یه نفر داره از بالای پله ها میدرخشه بله اون ا.ت بود وقتی داشت میومد پایین همه بهش خیره شده بودن بعد اومد سمتم و دستشو دور بازوم حلقه کرد و منم متوجه شدم که مبخواد نقششو خوب بازی کنه پس همکاری کردم
کوک:سلام عزیزم
ا.ت:سلام
کوک:اینا دوستای من تهیونگ و جیمین هستن اگه میخوای باهاشون اشنا شو
ا.ت:اهوم باشه😊
جیمین،تهیونگ:سلام ا.ت خانم خوشبختیم
ا.ت:سلام منم همینطور
جیمین:من جیمینم و اینم تهیونگه که مهمونی امشب بخاطر تولد اونه
تهیونگ:هوویییی اینو که به درخت میگن
جیمین:😂
ا.ت😂
تهیونگ:😐
چرا ا.ت داره زیادی با اونا گرم میگیره؟
کوک:ا.ت عزیزم یع لحظه بیا اتاقم کارت دارم
ا.ت:اهوم باشه بچا من الان برمیگردم
رفتیم تو اتاق
ا.ت:کوک کارم داشتی؟
کوک:اره
ا.ت:خب بگو
کوک:چرا با تهیونگ و جیمین انقد گرم میگیری؟
ا.ت:خب من نمیدونستم تو بدت میاد
کوک:هوففف دیگ این کارو نکن
ا.ت:باشه
کوک:ا.ت
ا.ت:بله
کوک:اون دختره که بهت گفتم نمیخوام نزدیکم شه رو یادته؟
ا.ت:اره خب بعدش
کوک:اون الان توی مهمونیه اگه اون ما رو دید اومد حرفی زد یا کاری کرد تو چیزی نگو باشه
ا.ت:اهوم خیالت راحت
کوک:😊
ا.ت:😊
ویو ا.ت
برگشتیم به مهمونی و بعد چند دقیقه یه دختره اومد نزدیک منو کوک فک کنم همون دخترس که کوک دربارش میگف خودمو زدم به اون راهو داشتم با بقیه حرف میزدم که رسید بهمون
سول:کوکی(عشوه)
کوک:چته باز
سول:هیچی فقط اومدم که پیشت باشم
کوک:من نمیخوام پیشم باشی
سول:ولی من میخوام
کوک:گورتو گم کن همین الان(داد)
سول:کوک چرا اینجوری میکنی اصا این دختره کیه که دستشو دور بازوت حلقه کرده؟
کوک:دوست دخترم حالا که چی
سول:چیییییی کوک تو داری بم خیانت میکنی؟
کوک:چیزی بین ما نیس که بخوام بهت خیالت کنم
سول:ولی ما قراره به زودی ازدواج کنیم
کوک:همچین اتفاقی نمیوفته اگر هم ازدواج کنیم ازدواجمون قرار دادیه فهمیدی
سول اومد نزدیکمو لیوان شربتش رو روی لباسم ریخت
ا.ت:😦
کوک:داری چه غلطی میکنی سول گمشو تو اتاقت وگرنه خودم بیرونت میکنم(داد)
سول:لازم نیس خودم میرم بیرون(حرص و عشوه)
سول رفت
ا.ت:کوک برو دنبالش شاید اتفاقی براش بیوفته
کوک:برام مهم نیس بعدشم اون خودش سه چارتا بادیگارد داره نیازی به من نیس
فلش بک به بعد از مهمونی
دیگه همه رفته بودن خونه هاشونو منو کوک انقد خسته بودیم که یادمون رف لباسامونو عوض کنیم و رفتیم تو اتاقامون خوابیدیم
صبح
از خواب بیدار شدمو یه حموم پنج مین کردمو موهامو خشک کردمو حالت دادمو یه لباس راحت و تمیز پوشیدمو عطر و یکم تینت زدمو رفتم پایین که صبحونه بخورم که یهو...
ویو کوک
داشتم با تهیونگو جیمین حرف میزدم که یهو دیدم یه نفر داره از بالای پله ها میدرخشه بله اون ا.ت بود وقتی داشت میومد پایین همه بهش خیره شده بودن بعد اومد سمتم و دستشو دور بازوم حلقه کرد و منم متوجه شدم که مبخواد نقششو خوب بازی کنه پس همکاری کردم
کوک:سلام عزیزم
ا.ت:سلام
کوک:اینا دوستای من تهیونگ و جیمین هستن اگه میخوای باهاشون اشنا شو
ا.ت:اهوم باشه😊
جیمین،تهیونگ:سلام ا.ت خانم خوشبختیم
ا.ت:سلام منم همینطور
جیمین:من جیمینم و اینم تهیونگه که مهمونی امشب بخاطر تولد اونه
تهیونگ:هوویییی اینو که به درخت میگن
جیمین:😂
ا.ت😂
تهیونگ:😐
چرا ا.ت داره زیادی با اونا گرم میگیره؟
کوک:ا.ت عزیزم یع لحظه بیا اتاقم کارت دارم
ا.ت:اهوم باشه بچا من الان برمیگردم
رفتیم تو اتاق
ا.ت:کوک کارم داشتی؟
کوک:اره
ا.ت:خب بگو
کوک:چرا با تهیونگ و جیمین انقد گرم میگیری؟
ا.ت:خب من نمیدونستم تو بدت میاد
کوک:هوففف دیگ این کارو نکن
ا.ت:باشه
کوک:ا.ت
ا.ت:بله
کوک:اون دختره که بهت گفتم نمیخوام نزدیکم شه رو یادته؟
ا.ت:اره خب بعدش
کوک:اون الان توی مهمونیه اگه اون ما رو دید اومد حرفی زد یا کاری کرد تو چیزی نگو باشه
ا.ت:اهوم خیالت راحت
کوک:😊
ا.ت:😊
ویو ا.ت
برگشتیم به مهمونی و بعد چند دقیقه یه دختره اومد نزدیک منو کوک فک کنم همون دخترس که کوک دربارش میگف خودمو زدم به اون راهو داشتم با بقیه حرف میزدم که رسید بهمون
سول:کوکی(عشوه)
کوک:چته باز
سول:هیچی فقط اومدم که پیشت باشم
کوک:من نمیخوام پیشم باشی
سول:ولی من میخوام
کوک:گورتو گم کن همین الان(داد)
سول:کوک چرا اینجوری میکنی اصا این دختره کیه که دستشو دور بازوت حلقه کرده؟
کوک:دوست دخترم حالا که چی
سول:چیییییی کوک تو داری بم خیانت میکنی؟
کوک:چیزی بین ما نیس که بخوام بهت خیالت کنم
سول:ولی ما قراره به زودی ازدواج کنیم
کوک:همچین اتفاقی نمیوفته اگر هم ازدواج کنیم ازدواجمون قرار دادیه فهمیدی
سول اومد نزدیکمو لیوان شربتش رو روی لباسم ریخت
ا.ت:😦
کوک:داری چه غلطی میکنی سول گمشو تو اتاقت وگرنه خودم بیرونت میکنم(داد)
سول:لازم نیس خودم میرم بیرون(حرص و عشوه)
سول رفت
ا.ت:کوک برو دنبالش شاید اتفاقی براش بیوفته
کوک:برام مهم نیس بعدشم اون خودش سه چارتا بادیگارد داره نیازی به من نیس
فلش بک به بعد از مهمونی
دیگه همه رفته بودن خونه هاشونو منو کوک انقد خسته بودیم که یادمون رف لباسامونو عوض کنیم و رفتیم تو اتاقامون خوابیدیم
صبح
از خواب بیدار شدمو یه حموم پنج مین کردمو موهامو خشک کردمو حالت دادمو یه لباس راحت و تمیز پوشیدمو عطر و یکم تینت زدمو رفتم پایین که صبحونه بخورم که یهو...
۳.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.