×قسمت دهم×پارت سه
×قسمت دهم×پارت سه
یکی از پسرا که معلوم بود خیلی پرروعه گفت:داداش به ما حال نمیدی که..به ایدا حال میدی
پاکان چپ چپ بهش نگاه کرد و گفت:حیا کن پسر..نزار دهنمو وا کنم بگم عشق و حال ایدا چیه
و من نتونستم خودمو کنترل کنم..جیغ زدم و گفتم :پااااااکاااااننننن
_جاااااااانننننمممممم
یکی از دخترای حسود که نمیتونست عشقولانه های الکی مارو ببینه پرید وسط حرفمون و گفت :پاکان ما که کار به عشق و حالای ایدا نداریم..حداقل یه دور باهم برقصید ما ذوق کنیم
پاکان خیلی بامزه گفت:هیچوقت فک نمیکردم رقصیدنم باعث ذوق کسی بشه
از چند جهت سمت پاکان انواع و اقسام چیزای روی میزو پرت کردن
پاکانم دستاشو سپر صورتش کرد و گفت:باشه باشه بابا قبوله میرقصیم اخر جشن
فاطی گفت : قول دادیا
و من باز کوبوندم تو شیکم فاطی
خوبه این فاطی میدونه اینا همش بازیه و هی اذیت میکنه
بعد از یه مدت کوتاه که توجها از روی من و پاکان رفت کنار بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:رقصو شوخی کردی دیگه...نه ؟؟
اونم خیلی جدی گفت:اصلا
بعدم مشغول حرف زدن با سپهر شد
عوضضضضضضییییییی
حالا که من رقص بلد نیسم باید چیکار کنم
باز یقه کتشو کشیدم که بهم نگاه کرد..در گوشش گفتم:پاکان من بلد نیسم برقصم
چشماش درشت شد:ها!؟
_همین که شنیدی؟؟
_خو الکی خودتو تکون بده رو سن
_نمیتونم
_چرا؟؟
_کفشامو ببین..من همه عمرم کفش ورزشی پا کردم...پاشنه بلند انگشت شمار پا میکنم..بلد نیسم باهاش راه برم
_خو...پاهاتو بزار روی پاهای من..یه جوری میرقصیم دیگه
_پس به من هیچ ربطی نداره اگه ابروتو ببرم
بهم خندید و گفت :تا الانش که عالی بازی کردی دختر...پاکانت بهت افتخار میکنه
کوبوندم توی سینش و گفتم:شوخی بود همش
_میدونم
_پس نگو هی..
_چشم خانوم پاکانت
خواستم باز بزنمش که چشمم خورد به میلاد
اون سر سالن ایستاده بود و داشت با یه دختره خوش و بش میکرد
پاکان نگاهمو دنبال کرد و روی میلاد ثابت موند
اروم گفت:دوسش داری..نه !؟
من که همه حواسم جمع میلاد و کاراش بود بدون فکر گفتم:اره
پاکان اهان معنی داری گفت
بی توجه بلند شدم و خواستم برو سمت میلاد که پاکانم باهام بلند شد
_تو کجا میای!؟
_انگاری که یادت رفته ایدا خانوم..الان چه بخوای چه نخوای من عشقتم
پوفی کشیدم و هیچی نگفتم
رفتم سمت میلاد
دختر نازی کنارش ایستاده بود
گفتم:اقای میلاد
برگشت سمت من و گفت:جانم...عه ایدا تویی!؟
یه نگاه گذرا به پاکان کرد و با یه معذرت خواهی از دختره اومد کنار ما ایستاد
گفتم:تو و فاطی خوب واسه خودتون برو بیا راه انداختین که
_ما که چیزی نیسیم بابا...یه نگاه به اونجا بکن
بعدم با چشم به روی سن اشاره کرد
چشمم به ارزو و سحر افتاد که هرکدوم داشتن با یه پسره میرقصیدن
یا خدا
اینا باز چهارتا پسر دیدت خل شدن
باید چهارچشمی حواسم بهشون باشه
وگرنه معلوم نیس تا ته جشن چه کارای دیگه ای بکنن
بعد پرسیدم:سمیرا کو ؟؟
_اوناهاش
با یه دختره نشسته بودن و بلند بلند میخندیدن
خدارو شکر این سمیرا به جنس مذکر علاقه ای نداره از دستش راحتم
پاکان با خنده گفت:مهدکودک راه انداختین ؟
_بله جناب عمو مربی
انگار بهش برخورد دیگه چیزی نگفت
میلاد گفت:حالا جدی جدی میخواین برقصید!؟
_تو از کجا میدونی !؟
_ایدا خریا...همه مهمونا میدونن..منتظرن که رقص شماهارو ببینن
_ای بابا..این همه ادم اینجاس..چرا اینا منتظرن فقط رقص الکی عاشقانه مارو ببینن
_خبر نداری دخی عمو..یه نگاه به دور و برت بنداز...از شما دوتا جفت قشنگ و جذاب تری نیست
بعدم میلاد به گوشم نزدیک شد و گفت:خیلی به هم میاینا
خواستم بزنمش که پاکان گفت:صب کن ببینم...نکنه این پسره میدونه که ما الکی داریم ادای عاشقا رو در میاریم!؟
_جناب پاکان خان
ایشون اسمش میلاده..این پسره نیس
بعدشم..نه فقط این میدونه..بلکه شش تا بچه گربه تخس دیگه هم میدونن
دهن پاکان باز مونده بود
میلاد روی شونه پاکان زد و گفت:ایول پسر...خیلی خوب بازی میکنید..فقط باید قیافه ترنمو ببینی..اتیش گرفته بیچاره
_ترنمو از کجا میشناسی میلاد !؟
_خودت گفتی جشن اونه...اینجا هم کسی جز اون به استقبال مهمونا از این میز به اون میز نمیره
راست میگفتا
یکی از پسرا که معلوم بود خیلی پرروعه گفت:داداش به ما حال نمیدی که..به ایدا حال میدی
پاکان چپ چپ بهش نگاه کرد و گفت:حیا کن پسر..نزار دهنمو وا کنم بگم عشق و حال ایدا چیه
و من نتونستم خودمو کنترل کنم..جیغ زدم و گفتم :پااااااکاااااننننن
_جاااااااانننننمممممم
یکی از دخترای حسود که نمیتونست عشقولانه های الکی مارو ببینه پرید وسط حرفمون و گفت :پاکان ما که کار به عشق و حالای ایدا نداریم..حداقل یه دور باهم برقصید ما ذوق کنیم
پاکان خیلی بامزه گفت:هیچوقت فک نمیکردم رقصیدنم باعث ذوق کسی بشه
از چند جهت سمت پاکان انواع و اقسام چیزای روی میزو پرت کردن
پاکانم دستاشو سپر صورتش کرد و گفت:باشه باشه بابا قبوله میرقصیم اخر جشن
فاطی گفت : قول دادیا
و من باز کوبوندم تو شیکم فاطی
خوبه این فاطی میدونه اینا همش بازیه و هی اذیت میکنه
بعد از یه مدت کوتاه که توجها از روی من و پاکان رفت کنار بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:رقصو شوخی کردی دیگه...نه ؟؟
اونم خیلی جدی گفت:اصلا
بعدم مشغول حرف زدن با سپهر شد
عوضضضضضضییییییی
حالا که من رقص بلد نیسم باید چیکار کنم
باز یقه کتشو کشیدم که بهم نگاه کرد..در گوشش گفتم:پاکان من بلد نیسم برقصم
چشماش درشت شد:ها!؟
_همین که شنیدی؟؟
_خو الکی خودتو تکون بده رو سن
_نمیتونم
_چرا؟؟
_کفشامو ببین..من همه عمرم کفش ورزشی پا کردم...پاشنه بلند انگشت شمار پا میکنم..بلد نیسم باهاش راه برم
_خو...پاهاتو بزار روی پاهای من..یه جوری میرقصیم دیگه
_پس به من هیچ ربطی نداره اگه ابروتو ببرم
بهم خندید و گفت :تا الانش که عالی بازی کردی دختر...پاکانت بهت افتخار میکنه
کوبوندم توی سینش و گفتم:شوخی بود همش
_میدونم
_پس نگو هی..
_چشم خانوم پاکانت
خواستم باز بزنمش که چشمم خورد به میلاد
اون سر سالن ایستاده بود و داشت با یه دختره خوش و بش میکرد
پاکان نگاهمو دنبال کرد و روی میلاد ثابت موند
اروم گفت:دوسش داری..نه !؟
من که همه حواسم جمع میلاد و کاراش بود بدون فکر گفتم:اره
پاکان اهان معنی داری گفت
بی توجه بلند شدم و خواستم برو سمت میلاد که پاکانم باهام بلند شد
_تو کجا میای!؟
_انگاری که یادت رفته ایدا خانوم..الان چه بخوای چه نخوای من عشقتم
پوفی کشیدم و هیچی نگفتم
رفتم سمت میلاد
دختر نازی کنارش ایستاده بود
گفتم:اقای میلاد
برگشت سمت من و گفت:جانم...عه ایدا تویی!؟
یه نگاه گذرا به پاکان کرد و با یه معذرت خواهی از دختره اومد کنار ما ایستاد
گفتم:تو و فاطی خوب واسه خودتون برو بیا راه انداختین که
_ما که چیزی نیسیم بابا...یه نگاه به اونجا بکن
بعدم با چشم به روی سن اشاره کرد
چشمم به ارزو و سحر افتاد که هرکدوم داشتن با یه پسره میرقصیدن
یا خدا
اینا باز چهارتا پسر دیدت خل شدن
باید چهارچشمی حواسم بهشون باشه
وگرنه معلوم نیس تا ته جشن چه کارای دیگه ای بکنن
بعد پرسیدم:سمیرا کو ؟؟
_اوناهاش
با یه دختره نشسته بودن و بلند بلند میخندیدن
خدارو شکر این سمیرا به جنس مذکر علاقه ای نداره از دستش راحتم
پاکان با خنده گفت:مهدکودک راه انداختین ؟
_بله جناب عمو مربی
انگار بهش برخورد دیگه چیزی نگفت
میلاد گفت:حالا جدی جدی میخواین برقصید!؟
_تو از کجا میدونی !؟
_ایدا خریا...همه مهمونا میدونن..منتظرن که رقص شماهارو ببینن
_ای بابا..این همه ادم اینجاس..چرا اینا منتظرن فقط رقص الکی عاشقانه مارو ببینن
_خبر نداری دخی عمو..یه نگاه به دور و برت بنداز...از شما دوتا جفت قشنگ و جذاب تری نیست
بعدم میلاد به گوشم نزدیک شد و گفت:خیلی به هم میاینا
خواستم بزنمش که پاکان گفت:صب کن ببینم...نکنه این پسره میدونه که ما الکی داریم ادای عاشقا رو در میاریم!؟
_جناب پاکان خان
ایشون اسمش میلاده..این پسره نیس
بعدشم..نه فقط این میدونه..بلکه شش تا بچه گربه تخس دیگه هم میدونن
دهن پاکان باز مونده بود
میلاد روی شونه پاکان زد و گفت:ایول پسر...خیلی خوب بازی میکنید..فقط باید قیافه ترنمو ببینی..اتیش گرفته بیچاره
_ترنمو از کجا میشناسی میلاد !؟
_خودت گفتی جشن اونه...اینجا هم کسی جز اون به استقبال مهمونا از این میز به اون میز نمیره
راست میگفتا
۴.۱k
۱۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.